#آکادمی_خون_آشام_(جلد_دوم)_پارت_24

لبخند دلربایی به او زدم . " خوبم . چیز نگران کننده ای وجود نداره ، البته به جز امکان
اینکه قبل از رفتنم شما دو تا لباسای هم دیگه رو پاره کنید . "
کریستین با بی اعتنایی گفت : " پس بهتره همین حالا بری . "
لیزا به پهلویش زد . چشمهایم را چرخاندم و گفتم : " شب بخیر . "
به محض اینکه به آنها پشت کردم لبخندم محو شد . با قلبی سنگین و با امید اینکه امشب
خواب بادیکاها را نبینم به سمت خوابگاهم رفتم .
زمانی که با عجله به پله پایین سمت ها می دویدم تا خودم را به یکی از قبل های تمرین از مدرسه
و شلوغ خوابگاه راهروی ، برسانم پر . بود هیاهو
این نکرد متعجب مرا هیاهو . یک تصاویر بود شده باعث شبانه خوب خواب شب قبل از شوند دور ذهنم
، هر چند می دانستم نه من و نه اتفاقی هایم همکلاسی که ارجخ از این ساختمان رخ بود داده را به راحتی
. کرد نخواهیم فراموش
همانطور ، سپس که چهره ها نوآموزان های گروه و را تماشا می متوجه کردم چیز شدم عجیبی . قطعا
هنوز دیروز تنش و ترس در ،اما بود اطراف چیز . هیجان ، داشت وجود آنجا نیز جدیدی
زوجی از آموزان دانش سال همانطور اولی که با صحبت واری زمزمه و مانند هیش صدای می ، کردند
عملا از جیغ خوشی و لذت می . کشیدند
نزدیک آن ها ، یک گروه از پسران هم سن من به شیفته خود صورت ای پوزخند و بودند گرفته ژست
مشتاقانه های ای . بود هایشان صورت روی
به نظر می چیزی اینجا رسید هست که نم از آن بی همگی دیروز اتفاقات اینکه مگر ، خبرم یک رویا
باشد بوده . از ذره ذره کنترلی ی که بر کردم استفاده داشتم خودم تا یک نروم راست از بپرسم کسی چه
است افتاده اتفاقی . اگر وقتم را تلف ایجا می دیر تمرین برای ، کردم می .رسیدم اگر چه داشت کنجکاوی
مرا می استریگوی آیا ، کشت ها و آدم ؟ بودند شده کشته و شده پیدا هایشان
این چیزی اما بود، خوبی خبر قطعا در اینجا به من می گفت که موضوع این نیست . درب جلویی را
و کشیدم باز خوردم تاسف خودم برای ، کردم که باید تا صبحانه زمان صبر کنم تا بفهمم چه خبر است .
... » نکن فرار... هاتاوِی: « مشنید آهنگینی صدای
نگاه مختصری به پشت دیگر یکی آشفورد، میسون ، زدم لبخند و انداختم سرم از دوست و نوآموزان
و دوید آهسته ، خوبم با من همراه شد .
همانطور که راهم را به ادامه ورزشگاه سمت می ؟ دوازده ؟ سالته چند: « پرسیدم ، دادم »
او : « گفت تق » ؟ بودی کجا ، بود شده تنگ خندانت صورت برای دلم دیروز ریبا،
، قطعا خبر حضور من در هنوز بادیکاها ی خانه به گسترده صورت ای بود نشده پخش . این یک راز یا
خواستم نمی اما ، نبود چیزی همچین در خونین جزئیات مورد آن بحث کنم .

romangram.com | @romangram_com