#سه_دوست_پارت_55

با دستم جلوی دهنمو گرفتم تا یه وقت جیغ نکشم ... علی خشک شد ... دستاشو گذاشت روی چشماشو بلند زد زیر خنده ... همونطور که میخندید اومد سمتم .. ایستاد رو به روم ... دستاشو زد به سینه اش .. نگام کرد و با خنده گفت :

--میفهمه چی میگه ؟؟؟

لبمو گاز گرفتم و هیچی نگفتم ... یکی دو باری علی رو توی این موقعیت ها دیده بودم ..میدونستم که حسابی غیرتیه ... میتونستم حدس بزنم قراره بعدش چی شه ...دوباره رفت سمت حسین .. به بقیه نگاه کردم ... دورمون آدم جمع شده بود .. چند نفری هم داشتن فیلم میگرفتن .. نگاه کن اینا چه حالی دارن ... دارن سوژه جمع میکنن ..

تمام حواسمو گذاشتم روی علی و حسین ..

--چی شی ؟؟

-شوهرش میشم ...

علی سریع داد زد : خفه شوووو ..

حسین هم سریع مشتشو کوبوند تو صورت علی.. صدای فریاد علی بلند نشد .. فقط دستشو گذاشت رو صورتش ... با دیدن اون صحنه اشکام از چشمام ریختن بیرون ..علی سریع یقه ی حسینو گرفت تو دستاش و هلش داد سمت دیوار .. حسین محکم خورد تو دیوار پشت سرش .. علی رفت سمتش ... دوییدم سمتش .. بازوشو گرفتم تو دستم ...

-علی توروخدااااا ..

برگشت سمتم .. زیر چشم چپش باد کرده بود ..برای یه لحظه نگام کرد حسین سریع اومد سمتمون .. نزدیک علی شد .. میخواست مشت بزنه تو صورتش .. اینو از حالت دستاش فهمیدم ... تو یه لحظه علی برگشت سمت حسین و دستشو تو هوا گرفت و حسینو انداخت رو زمین .. برگشت سمتم و داد زد :

--برو اونطورفففف ..

با ترس چند قدم رفتم عقب ... رنگم حسابی پریده بود .. علی سریع نشست روی زمین و رو به حسین داد زد :

--بار اخرت باشه از این غلطای اضافی میکنی بچچچچه ..

حسین نشست روی زمین و با دستاش زد به سینه ی علی و گفت :

--ببینم ؟؟؟ خود تو چیش میشی ؟؟؟ آقا بالا سر ؟؟؟

علی چونه ی حسینو گرفت تودستش و گفت :

--با اینکه به تو ربطی نداره چیش میشم ولی ...

حرفشو ادامه نداد ... هلش داد .. دراز شد رو زمین

--جوجه .. واست زوده اینکارا .. بذار به سنه قانونی برسی بعد .

علی ایستاد سر پا و با پاش ضربه زد توی پهلوی حسین ..صورتش از درد جمع شد.. واسم جای سوال داشت که چرا هیچ کس نمیاد اینا رو از هم جدا کنه ... من که میدونستم اینا همه منتظر اینن یه جا دعوا شه و الکی خودشون رو بندازن وسط .. بله خوب اگه اینا بیان جلو کی میخواد فیلم بگیره ؟؟؟

--دیگه نبینم بیای دو و بر زن من ... مطمئن باش دفعه ی بعد اینطوری ولت نمیکنم .

واااای خدا .. دیگه دقیقا داشت نفسم بند میومد ... من کی زن این شدم خودم خبر ندارم ؟؟؟

فعلا باید خدا رو شکر کنم که نجاتم داده ... ولی باید میفهمیدم علی اینجا چیکار میکنه ... علی سریع اومد سمتم ... نگاهش کردم . چشماش غمگین بود .. واسه یه لحظه قلبم گرفت .. بدون هیچ حرفی رفت سمت ماشینش ... به حسین نگاه کردم ... نشسته بود روی یه صندلی و چند نفری هم جمع شده بودن دورش ...



بدون هیچ حرفی دوییدم دنبال علی .. فعلا اون برام بهترین پناهگاه بود .. نشسته بود تو ماشین و دستشو گذاشته بود رو فرمون .. با انگشتش میزد رو فرمون .. با پاهای لرزونم رفتم سمتش ... توی یه لحظه پریدم تو ماشین ... بدون اینکه بهم نگاه کنه ماشینو روشن کرد و حرکت کرد ...

بهش نگاه کردم ... اونم بهم نگاه کرد :

--میشنوم .

-چ..چیو ؟!

به رو به رو نگاه کرد و گفت :

--نپیچون ..خوت خوب میدونییی ..

سرمو انداختم پایین ..

-از چی بگم ؟؟؟

بغضم تو گلوم بود .. منتظر یه فرصت بود تا بترکه ..

چند تا نفس پی در پی کشید و گفت :

--همه چیو بگو ...

نگام کرد و ادامه داد :


romangram.com | @romangram_com