#سه_دوست_پارت_51
لبخند گرمی زد :
میترا : آره بابایی .. ممنون که بهم اعتماد کردین ...
پدرش هم لبخندی زد و چیزی نگفت ... مادرش با مهربانی نگاهش میکرد . هر سه سکوت کرده بودند که یکهو مهتا وارد آشپزخانه شد و گفت :
--آجیییییییییییی ؟
میترا سریع به سمت مهتا رفت و گفت : چی شده عزیزم ؟؟
مهتا با صدای آرومی گفت : بیــــــــااااا
میترا همراه مهتا از آشپزخانه خارج شد .. مهتا سریع گفت : همون خانومه اومده ..
میترا با تعجب گفت : کجاس ؟!
--دم دره .. خواستم برم بیرون دیدم ایستاده جلو در ..
میترا همانطور که لبش را میجوید گفت : باشه تو برو تو اتاق ..
و خودش به سمت درب رفت ... با باز کردن در نفسش بند آمد .. خدایااااا .. او ... او همان زن بود .. زن همسایه شان ... او میترا را در آسانسور دیده بود .. چند باری هم در پارکینگ ... یعنی او ؟؟؟
--سلام دختر گلم .
میترا از فکر و خیال بیرون آمد ... به دست آن زن نگاه کرد که به سمتش دراز شده بود ... خودش را جمع و جور کرد .. دست زن را به نرمی فشرد .. زن از سردیِ دست او متعجب شد ... اما به روی خود نیاورد ...
میترا : سلام خانم .
زن به گرمی لبخند زد و گفت :
--راحت باش دخترم .. منو نیلی صدا کن .
میترا بسیار تعجب کرد ... چه دلیلی داشت او را نیلی صدا بزند ؟؟ چیزی نگفت و عکس العملی از خود نشان نداد ...
میترا : خب بفرمایید اگه کاری دارید ...
--اگه میشه مادرتونو صدا کنین ..
میترا : بله چند دقیقه ...
میترا به داخل رفت و مادرش را صدا زد ... وقتی مادرش رو به روی نیلی قرار گرفت خود را پشت ستون پنهان کرد ... از انجا به راحتی میتوانست صحبت های آنان را بشنود ...
-سلام خانم ... خوب هستید ؟ بفرمایید تو خانم ترابی
--نه خیلی ممنونم مزاحم نمیشم .. دیر وقته ... فقط اومدم در مورد اون موضوع باهاتون صحبت کنم ... راستش با خواهرم حرف زدم .. اونا هم مشکلی نداشتن و ندارن .. اما مثله اینکه پسرشون خونه نیست .. باید به اون هم بگن ... فکر کنم تا الان دیگه برگشته باشه .. نمیدونم .. به هر حال خوده خواهرم هم یکی دوباری میترا جونو دیده .. خیلی ازش تعریف کرده ...
-لطف دارید شما .
--قربان شما ... برای همین گفتن اگه میشه واسه ی پس فردا شب خدمت برسیم ...
-خواهش میکنم .. خوشحال میشیم ..
--پس ما خدمت میرسیم ...
دیگر ماندن را درست ندانست .. سریع به سمت اتاقش رفت و خودش را روی تختش پرت کرد ... مهتا اصلا متوجه او نبود داشت با کامپیوترش بازی میکرد ... حالش اصلا خوب نبود ... پس علی رضا چرا .. ؟؟ چرا چی ؟؟؟ چرا به خواستگاریش نیامد ؟؟
" از کجا معلوم اون منو دوست داشته باشه ؟؟؟ نکنه همش یه دست توهم محضه ؟؟؟ وای نه خدااااااا "
بی اختیار یاد آهنگ محسن یگانه افتاد ... زیر لب قسمتی از آن را خواند ...
من توی زندگیت ثمری نقشی ندارم اصلا
تو نشنیده گرفتی هر چی که شنیدی از من
بود و نبودم انگار دیگه فرقی برات نداره
این همه بی خیالی داره حرصمو در میاره
romangram.com | @romangram_com