#سه_دوست_پارت_29
آریان بود .. اوه .. باز هم همان حرف های همیشگی اش شروع شده بود . با نارضایتی که ناشی از خستگی اش بود گفت :
- آره بیا تو .
خودش را جمع و جور کرد و روی تخت نشست... . آریان وارد اتاق شد و در را پشت سرش بست و گفت :
- زهرا ؟
- بله ؟
- من بازم میخوام باهات حرف بزنم .
- وااای آریان ...
- وااای آریان یعنی چی ؟
- یعنی دیوونه ام کردی دیگه .
- خب این چه کاراییه که میکنی ؟
- کدوم کارا ؟
- تو الان یه ماهه نرفتی خونه تون .
romangram.com | @romangram_com