#یاسمین_پارت_50


فرنوش – بدين من لپه هاشو پاك كنم .

با خنده گفتم : بايد اول برم لپه بخرم بعد شما پاك كنيد .

خنديد و گفت : اصلا ًامروز بياييد با هم ناهار بريم بيرون .

كمي من من كردم و ديدم زشته اگه بگم نه . همه جاي دنيا ، مردها خانم رو به ناهار دعوت مي كنن حالا كه يه خانم از من دعوت كرده خوب نيست قبول نكنم . اين بود كه قبول كردم .

-چه شال قشنگي سرتون مي كنين !

فرنوش – ممنون . هوا سرده نمي شه روسري سرم كنم . سردم مي شه .

كاپشنم رو پوشيدم و پرسيدم :

-حالا كجا مي خواهين بريم ؟

فرنوش – يه جاي خوب كه غذاي سالم و عالي داشته باشه . راستي شما منزل آقاي هدايت رو بلديد ؟

-ديشب اونجا بودم .

فرنوش- بايد برم و ازشون تشكر كنم . خيلي مرد مهربون و فهميده ايه .

-خودم مي برمتون . يه بچه آهو دارن . خيلي خوشگله . اسمش طلاست .

فرنوش با تعجب پرسيد :

-آقاي هدايت بچه آهو داره ؟! مگه كجا زندگي مي كنه ؟

-تو يه باغ خيلي خيلي بزرگ .

تا در اتاق رو قفل كردم فرنوش در حاليكه سوئيچ ماشين رو بطرفم گرفته بود پرسيد :

-گواهينامه كه داريد ؟

-بله اما لطفا خودتون رانندگي كنين . من راحت ترم .

وقتي سوار ماشين شيك و تميز شديم تازه يادم افتاد كه شيريني و ميوه براي فرنوش گرفته بودم .


romangram.com | @romangram_com