#یاسمین_پارت_48


گذاشتمش تو يه پاكت و گذاشتم لاي يكي از كتابهام . با اينكه از كارش ناراحت بودم ، اما لبخندي روي لبهام نشست .

بساط چاي رو جور كردم و يه گوشه نشستم . صداي ويلن هدايت و رضا هر دو توي گوشم بود . بقدري اون قطعه رو قشنگ اجرا كرده بود كه نمي تونستم فراموشش كنم ساعت حدود 10 بود . رختخوابم رو انداختم و گرفتم خوابيدم كه زودتر صبح بشه . حتي چايي هم نخوردم .

شب خواب رضا ديونه رو با ويلن و هدايت با شاه كليد و اكبر رو با چاقو و بچه هاي يتيم خونه رو با يه كيسه خرما ديدم .

صبح كه بيدار شدم بعد از اينكه دست و صورتم رو اصلاح كردم . رفتم كه براي صبحانه نون تازه بگيرم ، ياد خواب ديشب و خرما افتادم . متأسفانه خرما گرون بود و نتونستم بخرما . جاش يك كيلو سيب خريدم و نيم كيلو شيريني . آخه امروز مهمون برام مي اومد . وقتي به خونه برگشتم ، بعد از خوردن صبحونه شروع كردم به گردگيري و نظافت .

كارم كه تموم شد منتظر نشستم . هر چي ساعت رو نگاه مي كردم و با چشمام عقربه ها رو به جلو هل مي دادم ، انگار كندتر حركت مي كرد .

يه كتاب برداشتم و ورق زدم ، اما كو حواس چيز خوندن ؟ راديو رو روشن كردم و خودم رو مشغول كردم نيم ساعت نگذشته بود كه تق تق يكي زد به در . از پنجره نگاه كردم ، فرنوش بود . در رو وا كردم و خودم رو با اينكه قند تو دلم آب مي كردند بي اعتنا و خونسرد نشون دادم .

فرنوش- سلام . پيغام دستتون رسيد ؟

-سلام . بله ، اگه منظورتون اون يادداشته . حالتون چطوره ؟

فرنوش- همين جا ، پشت در بايد جواب بدم ؟

-ببخشيد بفرماييد تو

وارد شد و كفشهاشو در آورد و روي صندلي نشست .

فرنوش – از دستم عصباني هستيد ؟

-عصباني ؟ چرا ؟ بخاطر تلويزيون ؟

فرنوش – اگه ناراحتتون كردم ، عذر مي خوام . منظوري نداشتم . اون به عنوان قرض بود . بعداً ازتون پولش رو مي گرفتم .

-اولاً كه من نمي تونم اين قرض رو ادا كنم . غير از اون . فرنوش خانم شما به من مديون نيستيد . اگر اون شب كسي ديگه اي هم جاي شما بود ، من بهش كمك مي كردم .

فرنوش – يعني اگر جاي من هر كس ديگه اي به آقاي هدايت زده بود شايد جاش مي رفتيد زندان ؟

-خوب نه ، نمي رفتم زندان . آخه كس ديگه اي نبود . حسابي هول شده بودم . چايي مي خوريد ؟ الان براتون دم مي كنم .

فرنوش لبخندي زد و گفت : من استكانها رو مي آرم . جاش رو بلدم .

همونطور كه به طرف قفسه مي رفت گفت :


romangram.com | @romangram_com