#یاسمین_پارت_102
برو تو فرنوش . هوا سرده ، سرما ميخوري.
فرنوش – ميخوام باهات حرف بزنم .
بعداً . حالا برو تو .
فرنوش – فردا مي آم خونه ات ، باشه ؟
مدتي نگاهش كردم و بعد گفتم :
-باشه فردا .
دوباره سوار ماشين شدم و حركت كرديم .
كاوه – چه بي حيا بود اين پسره بهرام ! نرسيده پاچه مونو گرفت . تف به گور پدر هر چي آدم دريده اس !
-خب دختر خالشه و حتما دوسش داره .
كاوه – اين كه دليل نميشه .
-عشق دليل نمي خواد .
كاوه – عشق آره دليل نمي خواد . اما مثل سگ پارس كردن و پاچه مردم رو گرفتن دليل مي خواد .
-ول كن عصباني بود يه چيزي گفت .
ز مادر مهربانتر دايه خاتون ! جاي اينكه تو ناراحت باشي من دارم جوش ميزنم !
-تو بيخودي جوش ميزني . طرف يه چيزي گفت ، منم جوابش رو دادم . تمام !
كاوه – منو باش كه فكر ميكردم الان سوار ماشين بشي شروع ميكني به داد و بيداد كردن !
چه اروپايي با مسئله برخورد كردي فرانچسكو ! ناز بشي الهي ! واقعاً مثل يه شاهزاده باهاش برخورد كردي ! جدا بي غيرتي عزيزم !!!
بهش خنديدم .
كاوه – چه لبخندي ! كاشكي بهرام رو دعوت ميكردي شام خونه . اين لبخند ژكوند رو ببينه يه دل نه صد دل عاشقت ميشه و فرنوش رو ول ميكنه مياد خواستگاري تو !
romangram.com | @romangram_com