#تو_از_کجا_پیدات_شد_پارت_76


-خب برو ترمینال...ایستگاه قطار...بلاخره ی جا رفته دیگه شهرستان فامیل نداره؟

ماشینو روشن کردم:ترمینال؟...اره...خودشه...مادرش شمالی بود

- راستی...اون شخصی که رسوندتت بیمارستانو پیدا کردم...

کمربندمو بستم: جدی؟! باشه بیا خونه بهم توضیح بده.. باید برم ببینمش...

موبایلو روی صندلی پرت کردمو پامو روی گاز گذاشتم:بهت نشون میدم کامیار کیه...

وسط سالن ترمینال ایستادمو نگاهمو چرخوندم!...بین جمعیتی که توو سالن بودن پیدا کردن مهسا کار راحتی نبود...

کلافه دور خودم چرخیدم....اصلن توو آمل فامیل داشت مگه؟....فقط میدونم مادرش آملیه همین....

بازوی شخصی که از کنارم رد میشد گرفتم:ببخشید ...اتوبوسای آمل کجاست؟...

انگشت اشارشو گرفت سمتی:برو اونجا ...

سمت جایی که اشاره کرد دویدم،....مردی کنار اتوبوس زرد رنگی ایستاده بود و صدا میزد:آمل...بابل...بابلسر...

بهش نزدیک شدم:اقا اخرین اتوبوستون چه ساعتی حرکت کرد؟....

-داداش دیشب اخریش رفته...میخوای کجا بری؟

بی توجه به حرفش از پله های اتوبوس بالا رفتم،نگاهمو بین افرادی که روی صندلی ها نشسته بودن چرخوندم...ی لحظه مهسا رو دیدم که از در پشتیه اتوبوس پایین رفت، سمتش دویدم:مهسا....

از پله ها پایین رفتم:مهسا....

با سرعت میدوید و مردمو کنار میزد....با وضع پام نمیتونستم بهش برسم..داد زدم:دزد...بگیرینش...مردم نگامون میکردن،قدم هاش کند شد،قبل اینکه فرصت فرار پیاده کنه مردی بازوشو گرفت و داد زد:اقا بیا...دزدتو گرفتم...

خودمو رسوندم بهشونو نفس گرفتم:مرسی...بفرما شما...

مرد متعجب به منو مهسا نگاه کرد و ازمون دور شد....

بازوی مهسارو گرفتمو کشیدمش سمت خودم:حالا از من فرار میکنی؟هوم؟بهت نشون میدم کامیار کیه...

با چشمای گریونش نگام کرد:کامیارو نمیشناسم...ولی عمادو خوب میشناسم...

تقلا کرد تا بازوشو از دستم بیرون بکشه که محکمتر گرفتمش،داد زد:ولم کن....کمک!! یکی کمکم کنه...این اقا میخواد منو به زور ببره....

دستمو گذاشتم جلوی دهنش:خفه شو مهسا...خفه شو...

romangram.com | @romangram_com