#تو_از_کجا_پیدات_شد_پارت_65
خودمو رسوندم به ادرسی که امیرعلی پشت رسید نوشته بود...از ماشین پیاده شمو سرمو بلند کردم؛ی برج ده طبقه...نفسمو بیرون دادمو وارد برج شدم، نگهبان برج با دیدن من ایستاد:بفرمایید خانوم ...
آدرسو بهش نشون دادم:ببخشید دنبال اقای صالحی میگردم اینجا هستن دیگه؟...
اسانسورو نشون داد:بعله بفرمایید طبقه ی هفت...
از اسانسور بیرون اومدمو خیره شدم به تابلوی روبروم: شرکت اتیه...مهندس کامیار رادمهر و فرزاد صالحی...
لبخند زدم: عماد من بیسواد نبوده....میتونه حافظو شاملو رو تشخیص بده...درو هول دادمو وارد شرکت شدم...همزمان با ورود من دختری از ابدارخونه با ی لیوان تو دستش بیرون اومد! نگاه منو دید؛ گفت: کاری داشتید؟ منشی شرکت نیست...
خوشگل بود! اگه منشی نیست پس کیه؟! موهای رنگ شده بلوندش با ارایش ملیحش به صورتش میومد...چشمای ابیش با لبای قرمزش؛ منو جذب میکرد چه برسه به اینکه جلوی عماد اینجوری جولان بده....بهم نزدیک شد: خانوم؟! حالتون خوبه؟! ...
کیفمو روی دوشم جابجا کردم: ببخشید... میتونم اقا کامیارو ببینم؟!
دختر اخم کرد: اسمتون؟!
در یکی از اتاق ها باز شدو فرزاد بیرون اومد: نسی...
با دیدن من اخم کرد: تو اینجا چیکار میکنی؟!
دختر بهش نزدیک شد: میگه میخواد با کامیار حرف بزنه...
فرزاد با سرعت سمت من اومدو بازومو گرفت؛ سمت در خروجی کشید: میری و دیگه برنمیگردی...
با حرص بازومو از دستش بیرون کشیدم: میخوام عمادو ببینم...
قبل اینکه از درشرکت بیرون برم داد زدم: عماااد...عماااد..
فرزاد دستشو جلوی دهنم گذاشتو سمت اسانسور کشید: داد نزن دختر...
- مهسا...
با شنیدن صداش اشکام ریختن...فرزاد دستشو از جلوی دهنم برداشت...برگشتم سمتش؛ این عماد منه؟!!! این ریشو موهای پریشون چی میگه؟؟!! این چشمای خسته و کلافه چی میگه؟!
سمتم اومد و مقابلم ایستاد؛ خیره شد تو چشمای اشکیم...مردمک چشاش لرزید: مهسا...ی قطره اشک از چشمش افتاد؛ انگشتای لرزونمو به صورتش نزدیک کردمو اشکشو گرفتم: عماد...
- کامیار این دختر کیه؟!
فرزاد بند کیفمو کشید: نسیم جان کسی,نیست...این خانوم اشتباه گرفته...
دختری که فهمیدم اسمش نسیم کنار عماد ایستادو دستشو دور بازوی عماد حلقه کرد: ولی گفت با کامیار کار داره...عماد دستشو پس زدو سمت من اومد؛ بازومو گرفتو به طرف اسانسور کشید.. .فرزادو نسیم پشت سرموم اومدن: کجا میری کامیار...
romangram.com | @romangram_com