#تو_از_کجا_پیدات_شد_پارت_49


عکسو رد کردم! روی مبل لم داده بودمو سیگار میکشیدم...

پوزخند زدم! موبایلو کوبیدم تخت سینش: گمشو...

از کنارش رد شدم!

- کامیار...تو کامیاری نه عماد...احمق چرا یادت نمیاد!جات اینجا نیست...جات تو شرکته...جای دوس دخترتم

برگشتم سمتشو داد زدم: مهسا زنمه...ی کلمه دیگه حرف بزنی خفت میکنم...

چند قدم عقب رفت: متاسفم برات...کو اون همه اقتدار...اون همه غرور...هیچی ازش نمونده... تو خوابی کامیار بیدار شو...

سوار ماشین شدم؛ حرفاش همه چرته...اون شخص فقط شبیه منه همین...





مهسا

با سرو صدایی که از بیرون میومد چشمامو باز کردم؛ روی تخت نشستم! چشمم به عماد افتاد که سرشو روی میز گذاشته بود...دستمو سمتش دراز کردم و تکونش دادم: عماد..عماد...

سرشو از روی میز برداشتو دستشو صورتش کشید: جانم؟!!

لبخند زدم: عشقم اینجوری خوابیدی کمرت درد میگیره...

خمار خواب بود! نگام کرد: امیرعلی زنگ زد؛ ظهر میاد اینجا...( اشاره کرد به سینی روی میز) سرد شد؛ دلم نیومد بیدارت کنم...

سینی رو برداشتمو روی پام گذاشتم: عب نداره...انقد گشنمه که سردشم میخورم...

کنارم روی تخت نشستو دستشو دور گردنم انداخت: امیرعلی گفت تا پیدا کردن خونه ی جدید بریم خونه ی اون بمونیم...

ی تیکه از جیگر رو گرفتم سمت دهنش: خوبه...میریم اونجا...

دستمو پس زد: خودت بخور ...من گشنم نیست...

از روی تخت بلند شد: اینجا بمون؛ امروز تعمیرگاه خیلی شلوغه...کاری داشتی زنگ بزن موبایلم...

لقممو قورت دادم: باشه...

دستش روی دستگیره موند: مهسا...

romangram.com | @romangram_com