#تو_از_کجا_پیدات_شد_پارت_111


دستشو تو جیب شلوارش گذاشت: اومده خواستگاریت؟!...

جواب ندادم که با لحن خشنی ادامه داد: اگه بخوای ازدواج کنی...بچه رو ازت میگیرم...

پوزخند زدم: تهدید میکنی؟!...

دستشو پشت گردنش کشیدو سرشو بلند کرد: اره...تهدیده...

کلافه برگشتم سمت پیمانو موبایلو از گوشم فاصله دادم: اقا پیمان...جواب من نه إ..برای بار هزارم میگم نمیخوام ازدواج کنم...

بی توجه به حال شوکه ی پیمان؛ موبایلو به گوشم نزدیک کردمو گفتم...: زحمت کشیدید...نسیم خانوم تو خونه متتظرن...بفرمایید...

تک خنده ی مردونه ای کرد: شما نگران زن من نباش...اون پیمانو بیرون کن خوابم میاد...یالا...

چیزی نگفتمو نگاش کردم! ادامه داد: امیر فقط واس من غیرت داشت؟!...اون لندهور دم به دقیقه اونجاست...

کلافه گفتم: تا کی میخوای تهدیدم کنی؟!...تا کی؟!...نگران ازدواج منی؟!...

در عقب ماشینو باز کردو خریداشو وسط کوچه گذاشت: اعتراف میکنم اوایل برام خیلی سخت بود .... ولی ی سنگ قبر گرفتمو گذاشتم روی اون عشقی که ناعادلانه منو قصاص کرد!...با هر خری میخوای ازدواج کنی ...ازدواج کن...ولی قید پسرمو بزن...

موبایلو از گوشش جدا کردو اشاره کرد به وسایلا...سوار ماشین شدو رفت!

اب دهنمو قورت دادم!! باور نمیشه؟!..رفت؟!...

-انقد دختر سردی بودی که فکر نمیکردم ی روز عاشق شی...اونم انقد اتشین...

اشک گوشه ی چشممو پاک کردمو برگشتم سمت پیمان:پیمان...تو پسر بدی نیستی...دور منو خط بکش...

از روی صندلی بلند شد...چند قدم برداشتو بهم نزدیک شد:اگه اون بچه رو نداشتی...دوس داشتم تلافی اون سیلیتو همینجا بدم...

با کف دستم زدم به سینش:برو بیرون...

-عماد برنمیگرده...عاقل باش...

-مهم نیست!...یادش با منه..

چند قدم عقب رفت و با انگشت به سرش اشاره کرد:مطمئنم خالیه...تو ی احمق بازنده ای...عشق کیلو چنده...

لبه ی تخت نشستم:اره..بی عقلم..مرسی که یادآوری کردی..لطف کن دیگه نیا اینجا..دیدنت برام زنده میکنه سه ماه دوستی ای رو که فقط به فکر لذت بردن ازم بودی و نتونستی...چیزی که الانم دنبالشی...

-اره!! چرا عماد ل

romangram.com | @romangram_com