#تو_از_کجا_پیدات_شد_پارت_109
روی صندلی جابجا شد: میرم تعمیرگاه...
اخم کردم: اونجا واس چی؟!...
- میرم پیش امیرعلی!...کلید ندارم...
نیم نگاهی بهش کردم: خدارو شکر سرما نخوردی...میترسیدم به خاطر با...
بین حرفم با لحن تندی گفت: کامیار بس کن!!!چرا هی میخوای منو به حرف بکشی؟!!...
عصبی با مشت کوبیدم به فرمون: مگه انتخاب من بوده؟!..مگه من خواستم؟!..چرا هیچکی به من حق نمیده؟!...
برگشت سمت من: باشه...حق با تو...بیا همینجا تمومش کنیم...تنها رابط منو تو این بچس..به دنیا میارمش! مواظبشم!هروقت خواستی بیا ببینش! ولی قبل از دنیا اومدنش طرف من نمیای!! بعدشم که زندگیمون کاملا جداست!!...
عصبی خندیدم: زندگیمون جداست؟!!...مهسا...داری جری ترم میکنی خلاف میلم عمل کنما...( داد زدم)باشه...از همین الان!!!زندگیمون جدا!!! فقط ی چیزی رو آویزه ی گوشت کن...تا وقتی بچه ی من پیشته حق نداری ازدواج کنی...تا وقت...
بین حرفم داد زد:تو نمی تونی در مورد زندگیه من تصمیم بگیری...
کوبیدم رو فرمون: خفه شو دارم حرف میزنم...اون بچه تا هفت سالگی حق داره پیشت بمونه!! تا اون موقع سایه ی مردی رو تو زندگیت ببینم به اتیش میکشم زندگیتو...
با گریه گفت: پس فکر هفت ساله بعدم کردی؟!...من بچمو هیچوقت بهت نمیدم...
سرمو تکیه دادم به صندلی: باشه...چه بهتر...( جلوی تعمیرگاه ماشینو نگه داشتم) تو این مدت حق نداری از کسی پول بگیری...( چشمامو بستم) خوش اومدی...
پوزخند زد: به پول تو هیچ نیازی نیست...
- تا وقتی بچه ی من تو شکمته ...نیازه
در ماشینو باز کرد: کاش همون شب اولی که بهم گفتی برو...میرفتم...
خیره شدم به در تعمیرگاه:اگه بازم زمان برگرده عقب...می مونی...( نگاش کردم و لبخند زدم) می مونیو ازم میخوای بهت مکانیکی یاد بدم...( ی قطره اشک از چشمم افتاد) دلم برات تنگ میشه...
چشماش بارید: منو ببخش...عماد
خندیدم: کاش بشه...بخشیدن دل بزرگ میخواد...من دیگه دلشو ندارم!!
دستشو سمتم دراز کرد: مرسی برای روزای بودنت...
دستشو فشردمو به لبم نزدیک کردم!: هرچند کوتاه! ولی عشقو با تو شناختم......
دستشو کشیدو از ماشین پیاده شد...کمربندمو باز کردم؛ سمت صندوق رفتم؛ چمدونشو بیرون کشیدمو گذاشتم رو زمین: ...سنگینه...خودت برندار؛ بگو امیربیاد...
romangram.com | @romangram_com