#سقوط_یک_فرشته__پارت_16

دیل گفت: بلی دو برادر را به نام تورن می شناسم ولی ممکن نیست کوچکترین سوء ظنی درباره ی آنها بتوان برد. این دو برادر هر دو در درستکاری و نجبت معروف می باشند. بعلاوه سن انها هم مقتضی معاشقه با دختری جون افی نیست.

پس از گفتگو، دیل به سوی خانه ی خود رفت. کارلایل بلافاصله و جوبس خدمتکار خود را صدا زد.

جوبس دخترکی بود زیبا با چشمانی میشی و تک و گیسوئی طلائی. رویهم رفته دختری زیبا و حساس به نظر می رسید و از طرف پدر با افی خواهر بود.

چون جوبس داخل شد کارلایل به او گفت:«جوبس، در را ببند. با تو کار محرمانه ای دارم.» جوبس در را بست و رو به روی کارلایل ایستاد. کارلایل بدون مقدمه گفت:

جویس؛ سوالی از تو دارم. میدانم راست خواهی گفت: چون من تاکنون از تو دروغ نشنیده ام. آیا از موقعی که افی خواهرت بعد از قتل پدر غایب شده تا کنون خبری از او به تو رسیده است؟

جویس از این سوال تعجب کرده با لحنی قاطع گفت:« خیر. هیچ خبر ندارم و هیچ تعجبی هم نیست که از حال خود هیچ خبری به من نداده.»

کارلایل پرسید: «چطور تعجبی نیست؟»

جویس جواب داد:«کسی که با قاتل پدر خودش رفته و خودش را در آغوش او انداخته باشد البته نباید از حال خود به دیگران خبر بدهد.»

کارلایل گفت: «جویس علاوه بر ریچارد یک نفر دیگر هم به خانه ی افی میامد، جوان ظریف و زیبایی بود. میدانی این شخص کیست؟»

از شنیدن این سخن خون در عروق دخترک منجمد شد شرم و خجالت از اینکه داستان رسوایی خواهرش به گوش اربابش هم رسیده است او را در حالتی انداخت که منتهای رنج و درد او را می رسانید.

با وجود این جواب داد. خیر آقا؛ او را درست نمی شناسم.

افی خیلی کم راجع به او صحبت می کرد. می دانید من با خواهرم هم عقیده نبودم. بارها به افی گفتم کسی که دارای آن مقام باشد هرگز تن به ازدواج با وی نخواهد داد. ولی هر وقت من راجع به این شخص با افی صحبت می کردم به سختی به من می پرید.

کارلایل سوال کرد:«مگر این شخص چه مقام و منزلتی داشت؟»


romangram.com | @romangram_com