#سرآغاز_یک_احساس
#سرآغاز_یک_احساس_پارت_111

خندیدم و گفتم:والا شما تو نگاه اول ی سری آدم خودخواه مغرور به نظر میایین که هیچکس رو ب جز خودشون نمیبینن فکر میکردم خیلی یخ و ضدحال باشید و نشه باهاتون راحت بود

_تو نگاه اول چه آدمای بیخودی هستیم خودمون خبر نداریما

خندیدم و گفتم:عاره تو نگاه اول اینجوریه ولی ی چیز بین نگاه 67تا 78 ی جذابیت هایی به چشم میخوره

چشماش برق زد....اوه اوه پری زیاده روی کردی...خاک بر سرت

_ولی متاسفانه کسی اینقدر آدمو نگا نمیکنه که پی به جذابیت ما ببره

_اون که بله

_ولی شما وایسادید

_مدیونی اگه فک کنی ما دلمون میخواست...والا ماهم مجبور شدیم

و بعد خندیدم که حرفمو جدی نگیره..ی لبخند کم جون زد

اومد دوباره چیزی بگه که باربد صداش زد..ی ببخشید گفت و به طرف باربد رفت

( آرمان)

من آدمی نبود که واسه حرف زدن با دختری پیش قدم بشم ولی این دختر ی چیزی داشت که منو به سمت خودش میکشید...ی احساس بود...حالا نمیدونم چه احساسی بود

کل کل،روکم کنی،پوز زنی یا حتی اینکه این دختر مثل بقیه تا چهارتا کلمه باهاش حرف میزنی شروع نمیکنه به عشوه خرکی اومدن و لوس بازی و ناز کردنای دخترونه...از اینکارای دخترا متنفر بودم...خودشون فک میکنن با این کارا خودشونو دل پسرا جا میکنن...ولی من به شخصه از اینجور دخترا متنفرم و تو حد ممکن ازشون فاصله میگیرم

ولی این دختره...

هر 4 تاشون دخترای خوبی به نظر میاومدن اما هستی و مهسا توشون شر و شیطون تر بودن...هستی که بیچارت میکنه با حرفاش اینقدر که مجبوری فقط دلتو بگیری و بخندی..از دست این دختر هیچکس درست ناهار نخورد..اینقدر خندیدیم که دل درد گرفتیم و جا واسه غذا خوردن نداشتیم...مهسا هم همون شخصیت رو داشت با دوز کمتر..ولی طناز و پریناز خیلی آرومتر بودن

دلم میخواست بدونم این سه تا پسری که دنبالشونن دوست پسر کدوماشونن

رسیدیم کنار ساحل

_باربد:هوا خیلی سرده بهتر نیست ی آتیش روشن کنیم

_سامان: عاره خیلی خوبه...

_شایان:پ باید بریم چوب جمع کنیم

همه مشغول چوب جمع کردن شدیم واسه درس کردن آتیش

(هستی)

نشسته بودیم کنار آتیش و داشتیم حرف میزدیم سمت راستم پری نشسته بود کنارشم آرمان..داشتن حرف میزدن نیش جفتشونم باز بود...وااا

سمت چپمم با فاصله باربد و اشکان بودن که نمیدونم داشتن چی میگفتن مهسا و بقیه هم رو به رو بودن


romangram.com | @romangraam