#سرآغاز_یک_احساس
#سرآغاز_یک_احساس_پارت_103
از این فکرا اومدم بیرون و حواسم و جمع اطراف و اتفاقاتش کردم...هنوز داشتن کل کل میکردن
پسره در کمال بی شرفی و حیون صفتی گفت:خووب داداش باهم کنار میاییم....شما این نامزدتو ی دو شب به ما قرض بده من هرچقدر خواستی بهت میدم
باربد جوووری داد کشید که حس کردم تارای صوتیش پاره شد و عمرا اگه دیگه بتونه حرف بزنه:خـــــــفه شـــــــــــو آشغــــــــال عــــــوضی
بعدم پسره رو جوری هل داد که از پشت افتاد رو زمین..من به جای پسره کمرم درد گرفته بود....باربد نشسته بود رو سینه اش و مشتایی بود که حواله ی صورتش میکرد
( شایان )
باربد داشت دک ودنده اون پسره رو داغووون میکرد که بقیه اشون هم اومدن سمتش ماهم اول ی نگاهی بهم کردیم و بعد ریخیم سرشون....آیییی میزدیما...میزدیما..ینی قشنگ کتک ی سالشونو ازمون خوردن...من خودم که هرچه جلو دستم میاومد ی مشت محکم حواله اش میکردم و کار نداشتن که خودیه یا غیر خودی...والا ب خدا..دعوا بود شوخی که نیس..نمیزدم میگرفتن جوووری تیکه تیکه ام میکردن که اسم خودمم یادم نیاد
یکم که گوشمالیشون دادیم یکی از پسرا از زیر دست آرمان اومد بیرون و داد زد:ولشون کنید بچه ها بیایید بریم بیایید
و بعد همشون بلند شدن فرار کردن به جز ی نفر که همونی بود که رو اعصاب باربد حرکت اسلوموشن انجام داده بود...اینقدر از باربد مشت و لگد خورده بود که نمیتونست از جاش تکون بخوره و خودشو خلاص کنه از شر ما....فک کنم تو طول کل دعوا باربد فقط داشته اونو میزده چون وضعیتش خیلی بد بود...تمام صورتش و لباساش خونی و داغون بود...البته نتیجه ی بی احترامی ب جناب اقای باربد مهربد همینم هست...کم کسی نیست که...از طرفی هم اینقدر قد و مغرور و ی دنده و تخص و لجباز هست که اجازه ی اینکارو به کسی نده...ماشالله صفت....ترکووونده این باربد هاااا
باربد باز دولا شد...یقه ی پسره رو گرفت تو دستش
_اشکان:باربد داداش بیخیالش شووو فک کنم دیگه آدم شده
پسره با ترس سرشو تکون داد
_باربد: ی گرگ هیچ وقت نمیتونه آدم باشه حتی اگه تا سر حد مرگ هم کتک بخوره
ذل زده بود تو چشمای پسره و حرف میزد با ی دستش یقه ی پسره رو گرفته بود...ی دستشم گذاشته بود روی پاش تا بتونه تعادلشو حفظ کنه
با همون دستی که یقیه ی پسره رو مشت کرده بود جوووری تکونش داد که کل بدن پسره تکون خورد و بعد با صدای نسبتا بلندی گفت:ببین حیوووون...دفعه آخرت باشه چشم به ناموس مردم داشته باشی...ی بار دیگه این طرفا ببینمت جووری گردنتو میشکونم که بچه محلاتون با خورده هاش ی قول دو قول بازی کنن....
و بعد باز تکونش داد و گفت:گرفتی چی گفتم که؟!
پسره سرشو با ترس و چشمای از حدقه در اومد تکون داد و گفت:آره...آره...
بعدشم باربد جوری ولش کرد که باز محکم خورد روی زمین...ب محض ابنکه خورد زمین دوتا پا که داشته 4 تا دیگه هم قرض گرفت و الفرار...
اشکان زد زیر خنده و گفت:ماشالله چه گرد و خاکی به پا کردیم ما چهارتا...شهرو ترکونیدم اصلا...بابا ایول دارید اخویااا...
باربد به سمت دخترا رفت رو بهشون گفت:حالتون خوبه؟!اذیتتون که نکردن؟!
همون دختر پررو که دردسرسلزیش 20 بود و فک کنم اسمش هستی بود گفت:بله ما حالمون خوبه خیلی ممنون..
باربد سرشو تکون داد
یکی دیگه از دخترا اومد جلو و گفت:واقعا نمیدونم چجوری ازتون تشکر کنم اگه شما نبودید معلوم نبود این بیشعورا جه بلایی سرما میاوردن
اون یکی گفت:مهسا درست میگه..واقعا لطف بزرگی کردین ممنون...
بعدم رو کرد ب هستی که نیمرخش به سمت ما بود و گفت:اگه هم قصدی نداشتن کاری کنن این خانوم داشت تحریکشون میکرد
romangram.com | @romangraam