#پیتزا_پپرونی
#پیتزا_پپرونی_پارت_75
- چرت نگو. من نمی خوام شما بخورین.
نسترن صدایش را بلند کرد و گفت:
- منم نمی خورم.
- اه چه لوسین شما دو تا. حالا کجاست؟
- کابینت کنار یخچال.
نیایش با سر و صدا در کابینت ها را باز کرد و بالاخره مشغول درست کردن نسکافه برای خودش شد.
نسترن با کنجکاوی گفت:
- نگفتی؟
سام مشغول بازی با کلاهش شد و گفت:
- چیز خاصی نبود. یه مشت دختر و پسر دور هم جمع میشن اینقدر حرف می زنن تا مخ آدم پیاده میشه. رقص و آهنگ و از این لوس بازیا.
نیایش با یک لیوان پر نسکافه رو به روی سام نشست و گفت:
- تو هم رقصیدی؟
و نخودی خندید. نسترن به او چشم غره رفت و با صدای توبیخ مانندی گفت:
- نیا.
نیایش نسکافه اش را مزه مزه کرد و گفت:
- چیه خوب پرسیدم.
سام با لبخندی او را نگاه کرد و سری تکان داد و گفت:
- نه بابا از این اداها خوشم نمی اد.
نسترن با تعجب نگاهش کرد و گفت:
- از سر شب تا حالا رفتی همون جا نشستی؟
سام شانه ای بالا انداخت و گفت:
- آره تقریبا.
نیایش از بالای لیوان نگاهش کرد و آرام گفت:
romangram.com | @romangraam