#پارک_پارت_122
یه لیوان آب خوردم و همینجور دولا دولا زیر نگاه های کنجکاوانه ی ارشیا رفتم توی اتاقم و توی تختم دراز کشیدم.از زور درد اشکم در اومد.وای دردش غیر قابل تحمل بود.یهو در باز شد و صدای ارشیا اومد:
- آرتی بیداری؟
سرمو برگردوندم طرفش که با دیدن اشکام جا خورد.اومد کنارم نشست و گفت:
- بلند شو بشین اینا رو بخور…اشکاشو نیگا تو رو خدا.
به زور سر جام نشستم،ارشیا هم یه کپسول با یه لیوان که توش یه مایع بی رنگ بود داد دستم.کپسول رو خوردمو بعدش هم اون مایع بیرنگ.نمی دونم چی بود،ولی هر چی بود خیلی شیرین بود.لیوان رو دادم دستش که گفت:
- دراز بکش تا بیام.
بعد هم از اتاقم رفت بیرون.درازکش خوابیدم و خودمو تکون می دادم.بعد از 20 دقیقه،دیگه داشت خوابم می برد که ارشیا با یه لیوان بزرگ اومد داخل و همینطور که داشت مایع توشو هم میزد،کنارم نشست و گفت:
- بلند شو اینم بخور،بعد بخواب.
بدون حرفی بلند شدم و توی لیوانو نگاه کردم.وا…آب هویج بود و بستنی هم توش حل شده بود.با تعجب به ارشیا نگاه کردم که لبخندی زد و گفت:
- بخور برات خوبه.
لیوان رو گرفتم و کم کم ازش خوردم.بعد که تموم شد،لیوان رو دادم دستش که گذاشتش روی عسلی کنار تختم و خوابوندم و شروع کرد به ماساژ دادن شکمم.اینقدر بیحال و بی جون بودم که حال مخالفت نداشتم.بی سابقه بوده تا حالا اینجوری بشم…اینقدر شکممو ماساژ داد تا دردش کاملا خوب شد.نفسام منظم شده بود و داشت خوابم می برد که با بوسه ای که روی پیشونیم نشوند،خواب که خوبه،برق سه فاز از سرم پرید.بعد از اتاق رفت بیرون و منم اینقدر به این بوسه ی یهوییش فکر کردم که خوابم برد…
( یک سال بعد )
در خونه رو با کلید باز کردم و رفتم داخل.کیفمو پرت کردم روی مبل و خودمم ولو شدم روی مبل بغلیش و شروع کردم به غر زدن:
- وااااای مامان.بابا دانشگاه به درد من نمیخوره.آخه من که آخرش باید بشینم پوشک بچه عوض کنم،برم دانشگاه که چی بشه؟وای منی که همیشه تو مدرسه جزوه هامو با سه رنگ مینوشتم (آبی و قرمز و مشکی) حالا این استاده همچین تند تند میگه که علم چنگ قورباغه مینویسم.اه اه مردتیکه پفیوز خوب که وِر زده میگه برین فلان کتابو بخرین من تا صفحه ی 100 درس دادم.خو یکی نیس بگه اوسکول یه وَری،جلسه ی اول اونم ترم اول کی درس میده آخه؟وای مامان مردم از خستگی.
مامانم با خنده اومد نشست روبروم و با خنده گفت:
- علیک سلام…خسته نباشی.
- آخ ببخشید سلام…مرسی.
- چیه توپت پره؟
- بابا اصلا قابل مقایسه با مدرسه نیست که.انگشتام درد گرفت از بس نوشتم.
romangram.com | @romangram_com