#پرستار_دوست_داشتنی_پارت_70
پويا بالبخند گفت:خانوم من ي فرشته دوست داشتنيه..
پسره تا دهن بازکرد چيزي بگه ترمه بجاش حرف زد:ياد بگير سهراب..ب خانومش ميگ فرشته..اونوقت تو صبح تاشب ب من ميگي معاون شيطان..
از لقبش خنديدم..نزاشت طفلي حرف بزنه..
پسره ک فهميدم اسمش سهرابه گفت:احتمالا ايشون يک صدم بلاهايي ک توسرم اورديو سر اقاشون نياورده..
پويا نگاهي ب من کردوگفت:درواقع اين منم ک هميشه اذيتش ميکنم..
ب چشماش نگاه کردم..توشون قدرداني موج ميزد..تمام محبتمو ريختم تو لبخندم و بهش هديه دادم..
ترمه ک حالا کنار سهراب ايستاده بود اروم زد ب پهلوي سهرابو گفت:بيا..بيا بريم تا مثبت ??نشده..باز گشت ارشاد مارم بااينا ميگيره..
خنديدمو سرمو پايين انداختم ک سهراب گفت:خب ديگ ما بريم..خوشحال شدم از اشناييتون..
پويا مشغول خدافظي با سهراب شد ک ترمه اومد سمت من..
-عزيزم خوشحال شدم از ديدنت
-منم همينطور
خنديدو گفت:من هنوز اسمتو نميدونم..من ترمه و شما؟
-من نرگسم
-اسم قشنگي داري
-مرسي عزيزم
-خب ديگ خدانگهدار
-خداحافظت
بعد رفتنشون پويا باخنده گفت:چ وروجکي بود دختره..
وروجک؟؟ سرمو انداختم پايين تااخم ريز رو صورتمو نبينه..
کمي فقط کمي حسادت کردم..دوست نداشتم راجب دختري ب اين خوشگلي نظر بده..
romangram.com | @romangram_com