#پرستار_دوست_داشتنی_پارت_131
باخستگي درهال و بازکردم و فورا خودمو رو مبل انداختم..
پويا اومد کنارم رومبل دراز کشيدو سرشو روپام گذاشت..
دستمو بين موهاش بردم و شروع ب نوازش کردم..
اروم گفت:اين دختراروهم نبايد دسته کم گرفتااا..هرکدوم ي بي ام و زيرپاشون بود..
باخنده گفتم:پس چي فکر کردي؟
جوابمو با لبخندي داد..ديگ حرفي بينمون زده نشد..هردو خسته ازکار تو سکوت مشغول استراحت بوديم..
صداي زنگ گوشيم باعث شد دست از نوازش سر پويا بردارم و موبايلو بگيرم..
اخماش توهم رفت ک باعث لبخندم شد..
ب صفحه گوشي نگاه کردم..عمه فريبا بود..
نفسي کشيدمو جواب دادم:سلام عمه جان..
-سلام عزيزم..خوبي؟ اقا پويا چطوره؟
-خوبيم..ممنون..پوياهم سلام ميرسونه..شما خوبين؟ چ خبرا؟
-إي ماهم ميگذرونيم..تو ک اصلا سراغي ازما نميگيري
-عمه جان باور کنين سرم شلوغه..حتي از کاراي روز مره خودم عقب ميمونم..
-اخه دخترجان مجبور بودي پليس بشي؟اونم هردوتاتون..
تک خنده اي کردمو گفتم:ديگ علاقه داشتيم..کارش نميشه کرد..سختي هاشم ب جون ميخريم
-باش دخترم..موفق باشين..
-خيلي ممنون
-خب ديگ من مزاحم نميشم..برو ب کارات برس
-اين چ حرفيه..مراحمين..بازم شرمنده..وقت کنم حتما ميام بهتون سرميزنم..
romangram.com | @romangram_com