#نگهبان_آتش_پارت_83
چرا اون قدر بد باهام حرف زد؟ من فقط نگرانش شدم همین و همین.. خودم رو لوس کردم اینجا که بودم صداهای بیرون رو بهتر می شنیدم
از آینه چشم گرفتم و تا پشت در رفتم.. گوشم رو به در چسبوندم.. صدای شکوه روشنیدم و صدای.. اون...
هنوز نمیتونستم باهاش راحت باشم.. یعنی حسی یا علاقه ای ازش تو این دو هفته ندیدم شایدم اون منو دوست نداشته باشه.. نه به استقبالم اومده بود و نه حتی از دیدنم خوشحال شد.. تلخ بود و من به وضوح ناراضی بودنش رو حس می کردم.. نمی تونستم انکار کنم که چه حال بدی داشتم.. اولین ملاقات ما چندین ساعت بعد از ورودم رخ داد و ابدا مکالمه ی دلچسبی نداشتیم.. حالش آشفته بود و انگار تو بد موقعیتی اومده بودم.. برخوردش با من فرسنگ ها با تصوراتم فاصله داشت.. طوری که من برای لحظه ای احساس کردم با کس دیگه ای روبرو شدم..
به همین خاطر منم خودم رو حبس میکردم تا اون از خونه بره.. سخت بود اما نه زیاد چون همش یا کهمون داشت یا نبود..
ازحرفاشون متوجه شدم که حتی همین لحطه هم داشت میرفت... هووم چه بهتر.. دستم رو روی معدم گذاشتم
-آخ آخ خیلی گشنمه.. کاش زودتر بره
تصمیم گرفتم تارفتنش دوش بگیرم
حولم رو برداشتم و وارد حمام شدم..زیر دوش هم فکرش از سرم بیرون نمیرفت یعنی الان کجا بود؟ اووف قانونا بعداز اون حرفش نباید حتی آدم حسابش می کردم
بیشعور بهم گفت اینا اثرات فرنگ رفتنه؟ نفهم بااون هیکلش که مثل درخونه ارواح میموند گنده و خشن چطور جرات کرد با من اونجوری حرف بزنه..؟ خودم از تشبیه خودم خندم گرفت..
برای این که خودم رو تنبیه کنم آب سرد رو تا آخر باز کردم جیغم به هوا بلند شد
اما خوب شد این شوک فکرش رو از سرم کامل ناک اوت کرد..
حولم رو پوشیدم .. از کمد یه تاپ سبز بندی بایه رودوشی خاکستری و شلوار راحتی سفید بیرون آوردم و پوشیدم.. مقابل آینه روی صندلی نشستم.. موهام رو باسشوار خشک کردم و آزاد ولش کردم.. از کشو کرم مرطوب کننده بیرون آوردم و به صورتم زدم
اوووف آب و هوای ایران به نسبت نروژ زیادسرد نبود اما پوستم رو خشک میکرد
ازبین رژلب های روی میز یکی بارنگ ملایم صورتی زدم مژه های بلندم نیازی به ریمل نداشت.. البته این که چشمام کلا به ریمل حساس بود ربطی نداشت ها.. حساس بود..
یه بوس برای خودم فرستادم و ازجا بلند شدم.. شک نداشتم که کسی خونه نیست.. پس با خیال راحت از اتاق بیرون زدم.. چند قدم که برداشتم باز چشم دلم به سمتی که اون آقای مغرور ایستاده بود و سیگار میکشید افتاد.. شونه بالا انداختم..
-شکوه جووونم؟
-..
به سمت آشپزخونه رفتم.. باز صداش کردم
-شکوه.. من..
romangram.com | @romangram_com