#نگهبان_آتش_پارت_81

لبم کج شد و گفتم:

-این واسه توکه دست راست اون روباهی حتی شن بازی هم نیست..

دستی به موهای پرپشت بلندش کشید

-آره درسته اما بگو این چیه؟ واسه چی می خوای؟

درست مقابلم قد علم کرد..

-د آخه به منم بگو توسرت چی میگذره شاید منم بتونم کاری کنم..

پوزخند زدم که جری تر از قبل فاصلمون رو کم کرد اما دستش که برای گرفتن یقه م بالا آورده بود بین راه خشک شد..

-از همون روزی که تو رو برای این کار انتخاب کردم بهت گفته بودم راحتی نداری.. تا فردا آماده باشه

دست مشت شده ش رو روی موهاش گذاشت و به چنگ گرفت.. هر سه برگه رو روی تخت انداخت و من تا نزدیکی در رفتم اما به سمتش چرخیدم

-خودش نباید بفهمه ازش امضا گرفتی و راستی من دارم میرم..

نگام کرد..

-هرچند ممکن نیست به تو شک کنن اما مواظب خواهرت نگار باش.. تو دیگه منو نمی شناسی زنگ هم نزن فردا خودم زنگ میزنم.. از این به بعد هرجا همو دیدیم فقط دشمنیم.. به خواهرت بازم تاکید کن درمورد این مدت که اینجا بودم.. هیچکس نباید بدونه..

خواستم برم که صدام کرد:

-تاویار؟

ایستادم

-کجا میری؟

-خونه گرفتم

-کجاست؟

من بی حوصله بودم و حتی نیازی نمی دیدم چیزی رو به کسی توضیح بدم..


romangram.com | @romangram_com