#نگهبان_آتش_پارت_137

-چرا؟

لجوجانه به زمین پا کوبیدم:

-مگه من چیکار کردم؟

سرم رو رو به سقف گرفتم

بلند گریه میکردم و اصلا مهم نبود کسی صدام رو بشنوه

حرصی تمام موهام رو به هم ریختم اون دلم رو شکست.. من کنترلی روی اشکام نداشتم

-چطور؟ آخه چجوری دلش اومد؟

سرم رو به در تکیه دادم

چشم بستم.. و اون لحظه رو به یاد چشمام آوردم

وقتی تاویار... اسمش شدت گریم رو بیشتر کرد.

وقتی پرسید من کیم و جواب اون....

بدجنس.. ناباورانه بارها برای خودم تکرارش کردم.. من رو به عنوان دخترش قبول نداشت؟ دستی به صورت خیسم کشیدم .. چطور تونست بگه من دختر یک دوستم؟ سری به چپ و راست تکون دادم.. اون منو دخترش نمیدونه.. گفت... هق هق میکردم

-گفت .. گفت.. من اصلا مسئله ی مهمی نیستم.. بامن بود

داد زدم:

-من..

کاش بابا الان کنارم بود.

-باباجونم.. بابا...

از روی زمین سرد بلند شدم و در رو قفل کردم.. همونطور که به طرف تختم میرفتم زمزمه کردم:

-کاش تو تنهایی بهم میگفت نه وقتی اون اونجا بود..


romangram.com | @romangram_com