#نگهبان_آتش_پارت_135

واز کنارش رد شدم..

-اما من داشتم نوشیدنی می آوردم

ایستادم..

-ممنون شب خوش

و زود خودم رو به حیاط رسوندم هوا سرد بود اما من.. توچه حالی بودم هم نمیدونم..

فقط می دونستم الان زیر نظرم نباید من رو آشفته می دید.. نه خودش نه نوچه هاش.. آروم محوطه سنگ فرش حیاط رو طی کردم و بشیر رو سر گرم تمیز کردن ماشین دیدم

از در که خارج شدم.. باز با همون نگهبان ها رو به رو شدم پوف کشیدم.. من رو که دیدن باز ادای احترام کردن

-تشریف میبرین؟

-مشخص نیست؟

خواست حرفی بزنه که صدای نریمان رو شنیدم

-کافیه بکشین کنار..

نگاهش کردم خوشتیپ مثل همیشه

-چشم آقا نریمان..

بی حالت از کنار هر سه شون رد شدم.. کنار ماشینم بودم که بلند گفت:

-فکر نمی کردم بیای

ایستادم و با پوزخند به سمتش برگشتم

-باید از شما اجازه بگیرم؟ هه..

در ماشین رو باز کردم که دستش رو روی در گذاشت حرصی گفتم:

-داری چیکار میکنی ها؟ بکش کنار..


romangram.com | @romangram_com