#نگهبان_آتش_پارت_124
-چون؟
بیشتر نزدیکم شد..
-چون من میخوام..
بدون این که بهش دست بزنم با کمربند پالتوش از خودم جداش کردم
-پس واسه همین منو تعقیب میکنی؟
چشماش گرد شد
-این رو گفتم که فکر نکنید بااحمق طرف شدی ضمنا اصلا کوچیک ترین بی احترامی به خودم قبول نمی کنم..
صدای پای نریمان رو که روی تارتان کشیده میشد شنیدم..
-مشکلی هست خانم؟
سکوت کرد و من ادامه دادم:
-برام مهم نیست کی هستین.. اما هیچ وقت برای من تعیین تکلیف نکنین..
نریمان که کنارمون ایستاد ازشون فاصله گرفتم
-پس منتظرت باشم؟
دستم رو مشت کردم و جلوی دهنم گذاشتم.. زخم شکمم باز درد داشت نمیدونستم چه قدر دویدم اما از خستگی روپا بند نبودم به ماشینم که رسیدم، لندکروز نریمان رو درست پشت ماشینم دیدم.. فکم رو به هم فشردم و زمزمه کردم:
-حتما میام منتظرم باش..
ریموت رو فشردم و بی معطلی سوار شدم و ماشین از جا کنده شد...
مقابل آینه ایستادم هنوز حوله تنم بود.. برای هزارو یکمین بار پیامش رو خوندم
romangram.com | @romangram_com