#نگهبان_آتش_پارت_104
-میخندی مردتیکه؟
نگاهش کردم.. یه پسر بیست وسه چهار ساله با موهایی مجعد و سیاه..
قلبم یخ بست درست به سن برادرم.. شخصی جلواومد واون رو از در فاصله داد.. بدن خشکم رو تکونی دادم و همزمان با مرد مسنی که به اون جوون نزدیک شد از ماشین پیاده شدم
-پسرم حالت خوبه؟ خدا رحم کرد..
نگاهم به دو مردی بود که محکم اون پسر رو گرفته بودن..
-من شرمندم سرعتم بالا بود..
اون مرد که موهای سفیدی داشت گفت:
-همین که هردوتون سالم هستین کافیه
اون حرف میزد ولی چشم هام به خواست دلم پیروی میکرد و خیره به اون پسر بودم اما فکرم دنبال سیاوش.. الان کجاست؟ نکنه اونم گیر یه آدم عوضی عین من افتاده.. مدام تقلا میکرد خودش رو آزاد کنه..
-ولم کنین.. دستمو ول کنین تا به حساب این مردتیکه برسم..
به طرفش رفتم.. مات نگام کرد.. به اون دو مرد گفتم ولش کنن.. چه حالی داشتم رو خودمم نمی دونم.. دستش رو که ول کردن، خواست بهم حمله کنه که گفتم:
-ببخشید..
پوزخند زد و به موتورش اشاره کرد و بلند داد زد:
-ببخشمت؟ هیچ می دونی اگر دیر جنبیده بودم الان کجا بودم؟ هان؟ اون دنیا..
دستم رو روی شونش گذاشتم..
-حق با توئه.. من سرعت خیلی بالایی داشتم.. حالام اگر لازم باشه خسارت میدم..
با این حرفم، سری به چپ و راست تکون داد و دستی به موهاش کشید.. خوب می دونستم موتورش هیچیش نشده این حس درونیم بود که باعث میشد اینطوری رفتار کنم.. این من که انگار از زیر خاکستر بیرون اومده بود خیلی وقته که مرده.. مدام این پا و اون پا می کرد.. نمی دونست باید چی بگه.. پیرمردی که کمی پیش باهاش صحبت کرده بودم جلو اومد و گفت:
-این چه حرفیه میزنی پسرجون؟ موتورت که سالمه خودتم که خداروشکر خوبی..
و روبه من گفت:
romangram.com | @romangram_com