#نگهبان_آتش_پارت_100

-بسه نریمان اگه نمیتونی اینجاباشی برو بیرون

و فرصت اعتراض نداد.. نریمان با نیم نگاهی شکست خورده به من دهن نیمه بازش رو بست و از اتاق بیرون رفت..

چند قدمی برداشت.. تشخیص حالات کلافه ی لیلی از عهده ی هرکسی برنمیومد اما من برای شناختنش زندگیم رو داده بودم.. این به من لذت می داد

نمی خواستم به همین راحتی به خواستش برسه تواتاق چرخ میزد و باتحقیر به همه چیز نگاه میکرد..

-میگی اینجاست؟

-...

-تو این اتاق بیست و چهارمتری؟

به پنجره نزدیک شد

-اون هم با وجود این پنجره؟

سفید بود و الان به خاطر کلافگی پوستش به کبودی میزد..

سکوت و خونسردیم رو که دید.. به طرفم اومد.. من در چهار چوب در، دست به سینه نگاهش میکردم..

-خوب گوش کن اگه بخوای منو بازی بدی من خودم باکمال میل میکشمت..

این حجم صراحت باعث شد ابرو بالا بندازم.. هنوز من رو نمی شناخت و این تهدید آشکار خیلی احمقانه به نظر می رسید.. البته نه با شرایط بغرنج لیلی..

انگشت اشارش رو به سمتم نشونه رفت.. این کار نفرت انگیز بود.. از سبزی نگاهش خون میبارید.. دستم رو داخل کتم فرو بردم و چیزی بیرون آوردم.. بین سه دکمه رنگی.. دکمه ی سبز رنگ رو فشردم..

شش دونگ حواسم به لیلی که همچنان این اتصال ننگین رو از نگاهم نمی گرفت بود.. تکون خفیفی خورد که وحشت زده نگاهش رو از من گرفت نریمان پشت سرم روی پله ایستاده بود.. صدای چرخیدن ریل سطح متحرک کف اتاق باعث شد نریمان خودش رو به ما برسونه و هین بلند لیلی به گوشم خورد..

-چی شد خانم؟ این چه صداییه؟

-چه اتفاقی داره میفته؟

و به زمین متحرک با ترس نگاه کرد.. جیغ بلندی زد که نریمان نزدیک تر شد و قبل از اون، لیلی خودش رو به آغوشم انداخت و دستاش رو دور گردنم حلقه کرد شوکه شدم دستم بی حرکت کنارم افتاده بود

-وایی چی شد؟ چیشد؟


romangram.com | @romangram_com