#ننه_سرما_پارت_92
_می تونم همیشه اینطوری مواظبت باشم!
«سکوت کردم! هنوز اون طعم گس و داغ مثل خواب رو ،رو لب هام حس می کردم!»
_فکر می کنی اَمن تر از عشق من جایی برات هست؟
«و اون لحظات کوتاه اما قشنگ و اَمن وجودش رو به خاطر آوردم!»
_از همین می ترسم! می ترسم که یه روزی اون آغوش امن مال من نباشه! چه تضمینی وجود داره؟!
_تضمین عشق،خودِ عشقه!
_اگه نبود چی؟!
_مثل یه سفر! سفری که چند روز بیشتر نیست اما همیشه با به یاد آوردنش لذت می بریم و خاطره ش برامون شیرینه! اگه اینطور نبود که هیچ کس مسافرت نمی رفت! چون می دونست که زود تموم میشه و باید برگرده!
_تو منو درست نمی شناسی پویا! شاید آدم خوبی نباشم! شاید من بَد باشم و تو رو اذیت کنم!
_تو الان داری منو اذیت می کنی!
_من نمی خوام چیزی خراب بشه!
_چرا خراب؟!
_نمی دونم!
_به من اعتماد نداری؟
_اگه بهت اعتماد نداشتم باهات به دهکده نمی اومدم!
_پس بازم بیا! نترس ! من تا آخرش هستم!
_شاید من تا آخرش نباشم!
_توام هستی!
_من می ترسم پویا! می ترسم!
_ما یه سفری رو با هم شروع می کنیم! یه سفر چند ساله! بعدشم هر کدوم برمی گردیم خونه مون!
«نفهمیدم چی میگه!»
_یه سفر پنج ساله! تو خودت رو برای این آماده کن! مثل همون چند روزی که رفتیم دهکده! مگه تو فکر می کردی تا ابد اونجا می مونیم؟! هان؟!
_نه!
_پس می دونستی که بعد از چند روز باید برگردیم اما اومدی! درسته؟
«جواب ندادم که گفت»
_حالا بهم بگو ،چقدر از یادآوری خاطره ش لذت می بری؟!
«هیچی نگفتم اما خاطره ی اون سفر رو در یک لحظه تو ذهن م مرور کردم ! همونطور که بارها این کارو کرده بودم و لذت برده بودم!»
_اینم یه سفر مثل اون! و بعدش خاطراتش! حالا بازم می ترسی؟!
_بعدش چی؟!
_اگه سفر خوبی بود،ادامه ش می دیم! اما فعلا قرار می ذاریم که پنج سال با هم باشیم! یه سفر قابل تمدید! برای هر مدت که دلمون خواست! تا هر وقت که همدیگرو دوست داشتیم! و خواستیم با هم باشیم!
مونا! من حاضر نیستم به خاطر یه ترس،یه سفر خوب رو از دست بدم! تو چی؟!
«سکوت کردم.حرفاش منطقی بود! یاد دوران دانشگاهم افتادم.خیلی بهم خوش می گذشت اما می دونستم که یه روز تموم می شه! ولی ادامه ش دادم!الانم وقتی به اون روزا فکر می کنم لذت می برم.منهای خاطره ی سعید!
یاد پدر و مادرم افتادم! می دونستم که یه روز اونا رو از دست می دم اما این از لذت هایی که در کنارشون بودم کم نمی کرد!
و خیلی چیزای دیگه!
یه سفر چند ساله! با پویا! پویایی که دوستش دارم!
چرا باید بترسم! داریم از الان قرار می ذاریم! پنج سال با هم بودن! می تونم انتخاب کنم! آره یا نه!
اون چه وقتیِ که آدم احساس می کنه حق و حقوقش پایمال شده؟!
وقتی که کسی رو تا آخر عمر برای خودش بخواد و وسط راه طرف بخواد قرارداد رو فسخ کنه!
اما ما الان داریم قرار یه سفر چند ساله رو با هم می ذاریم! اینطوری ا اول می دونیم که ما برای چه مدت باید با هم باشیم! پس بعدش گله و شکایتی نمی مونه! این ترس نداره! آخرش دوباره می رسم به الانم!»
_مونا؟!اونجایی؟!
_دارم فکر می کنم!
_هنوزم می خوای فکر کنی؟!
«سرش داد کشیدم! با صدای بغض آلود!»
_بذار حداقل یه روز وقت داشته باشم!
«خندید و گفت»
_بی تو بودن یه روزشم برام زیاد و طولانیه!
romangram.com | @romangram_com