#ننه_سرما_پارت_76

ساعت حدود هفت و نیم بود. تلویزیون را روشن کردم. می خواستم دو سه ساعتی وقت بگذرونم و بعدش بخوابم. داشت یه سریال نشون می داد. نمی دونم پسری که تو سریال بود منو یاد سعید انداخت یا اینکه خودم دلم می خواست خاطراتم رو مرور کنم؟!

دو سال گذشت. دو سال احمقانه! چند تا خواستگار رو رد کردم! سه چهار تا! یکی دو تا که به اصرار پدر و مادرم اومدن و یکی دو تام که تلفنی با مادرم صحبت کردن و همه شونم با جواب منفی من روبرو شدن!

دوسال تموم شده بود اما هنوز وعده های سعید ادامه داشت!

واقعا گند زدم!

نشستم تو خونه! صبح رو به شب رسودم و شب رو به صبح!

چرا؟!!

چرا انقدر احمق بودم!

بعد از دو سال چی؟! یه مدت باهاش قهر کردم! اونم یه روز درمیون یا دو روز درمیون می اومد دم خونه مون و کمی منتظر می شد و بعد می رفت! مثلا قهر کردم که چی بشه؟! که وادارش کنم بیاد خواستگاری؟!

آره! برای همین باهاش قهر کردم! قصدم این نبود که همه چیز رو تموم کنم! بعدش چی؟!

سه چهار ماه بعد دوباره باهاش اشتی کردم و دوباره همون وعده وعیدها! همه اش ازم می خواست صبر کنم!

کاش بعد از اون همه صبر همه چی درست می شد!

چقدر طول کشید این بازی؟

شیش سال؟! هفت سال؟!

هفت سال از بهترین سال های عمرم رو بی خودی تلف کردم!

بعدش چی؟!

همه اش بهانه!

ترسیده بودم! دیگه نمی خواستم دوباره امتحان کنم!

خجالت زده بودم!

از خودم، از پدر و مادرم!

وای چه افتضاحی!

لحظه ای که پدرش در خونه مون رو زد! خدا رحم کرد ه خودم ایفون را جواب دادم!

چه لحن زشت و بدی داشت.

- شما مونا خانم هستی؟

- شما؟

- یه دقیقه بیا پایین کارت دارن!

- شما؟

- من بابای سعیدم!

قلبم داشت از ترس و هیجان می ترکید! مثل برق روپوشم رو پوشیدم! یه لحظه فکر کردم که یه چادر سرم کنم و برم پایین اما نکردم!

وقتی رسیدم پایین و در رو باز کردم و سلام کردم، چنان تحقیری شدم که هیچوقت یادم نمی ره!

- سلام!

- شوما مونا خانمی؟

- بله، سلام.

- ببین! من نه می خوام ابروریزی بشه نه چیزی! اول با زبون خوش باهات حرف می زنم! دست از سر این پسره وردار! این لقمه تو نیست! بیخودی دندون براش تیز کردی.

و چه بی شرمانه و من چقدر ساده و احمق.

- ببین توام جای دخترمی! هر چند که من یه دختر مثل تو داشتم تا حالا صد بار...! لااله الا....! بر شیطون لعنت!

برو باباجون. برو به زندگیت برس! اگه این پسره وعده وعیدی بهت داده باور نکن! تا من زنده ام محاله بزنم! این بچه تو رو بگیره! حالی ت هس چی می گم؟!!

فقط نگاهش کردم! و هزار بار دعا که زودتر بره و ابروریزی نکنه!

- این دفعه رو پای جوونی و بی تجربگی ات می ذارم. اما دفعه بعد ی بعد دیگه هر چی دیدی از چشم خودت دیدی! اون پیره ام نومزد داره و همین روزا زنش می دم! والسلام!

با یه لحظه مکث اومدم در رو ببندم که گفت:

- صبر کن ببینم.

صبر کردم.

- دیگه تمومه؟!

حرف نزدم که صداش رو بلندتر کرد و گفت:

- تمومه؟

برای اینکه بیشتر لات بازی درنیاره اروم سرم رو تکون دادم! انگار فهمید که واقعا شیرفهم شدم و کمی اروم شد و گفت:

ایشالا شومام یه شوهر خوب گیرت می آد و می ری سر خونه و زندگی ات و عاقبت به خیر می شی!


romangram.com | @romangram_com