#ننه_سرما_پارت_63

_دوباره سلام!

«انگار دنیا رو بهم داد ! اونم با دو کلمه! دوباره سلام!

پویا بود! نمی دونستم چی شده که برگشته اما هر چی که بود برام عالی بود!»

_سلام!

_لطفا در رو باز کنین ! براتون غذا گرفتم! میذازم تو آسانسور! برش دارین !

«نمی دونستم چی بهش بگم! بگم ممنون از اینکه به فکر من بودین؟! بگم مرسی از اینکه نذاشتین احساس تنهایی مثل آوار رو سرم خراب بشه؟!

بگم چرا به خودتون زحمت دادین؟! یا بگم خودشم بیاد بالا؟!

یاد همسایه ی فوضول جلو آخری رو گرفت! برای همین فقط گفتم»

_پویا!

«سکوت برقرار شد و یه خرده بعد گفت»

_در رو بزنین ! میذارم تو آسانسور ! خداحافظ!

«دستم رفت برای دکمه ی آیفون و فشارش دادم و گوشی رو گذاشتم و رفتم دم پنجره .کمی بعد دیدمش! اونم منو دید! دستم رو براش بلند کردم ! بهم خندید و سوار همون تاکسی شد و رفت!نرفت! حرکت کرد!

شاید پنج دقیقه همونجا پشت پنجره ایستادم! نمی دونم چرا! شاید منتظر بودم که دوباره برگرده! به بهانه ی نوشابه آوردن همراه غذا! یه مرتبه یاد غذا افتادم ! دوییدم طرف در و بازش کردم! خوشبختانه کسی نخواسته بود از آسانسور استفاده کنه و هنوز تو طبقه ی دوم بود! درش رو باز کردم .یه پاکت دسته دار بزرگ بود. برش داشتم و برگشتم خونه.اولین چیزی که دیدم یعنی اولین چیزی که از تو پاکت در آوردم،تمام تنهایی و بیهودگی و پوچی رو از تو خونه فراری داد!

یه شاخه گل سرخ!

یه باغ گل سرخ!

اونقدر گل سرخ که دیگه تو خونه خلایی وجود نداشت که بشه با افکار بد پُرش کرد!

شاخه ی گل رو دستم گرفتم و چشمام رو بستم. خودمو تو ده می دیدم که کنار پویا دارم میوه می چینم و به حرفاش گوش می دم!

تند چشامو باز کردم و تو پاکت رو نگاه کردم!

همه چی بود!

دو بسته غذا،سالاد،ماست،نوشابه!

حتی دستمال کاغذی م توش بود!

پس دیگه بهانه ای نبود که دوباره برگرده! یعنی امروز! نه فردا!

خدا کنه!

یه تماس با ژیلا گرفتم و بهش گفتم بعدا می آم و برات همه چیز رو تعریف می کنم و بعدش با شوق و اشتهای زیاد شروع کردم به نهار خوردن!

فصل هفتم



ساعت حدود هفت شب بود که موبایلم زنگ زد .با عجله به طرفش رفتم و شماره رو نگاه کردم .همون بود که از خدا می خواستم! پویا!

_سلام و خسته نباشین!

_سلام،مرسی،شمام خسته نباشین!

_استراحت کردین؟

_آره،خوبم ،خسته نیستم! راستی تا یادم نرفته اگه شماره ی هورا جون رو بهم بدین ،یه تماس باهاش بگیرم.

_حتما! یادداشت کنین.

«شماره رو یادداشت کردم که گفت»

_شما غذای هندی دوست دارین؟

_غذای هندی؟!

_آره!

_نمی دونم!یعنی تا حالا نخوردم! تُنده خیلی!

_یه کم! ولی خوشمزه س ! یه رستوران هستش که غذاهاش عالیه! گفتم اگه دلتون بخواد بیام دنبالتون که هم شام رو با هم باشیم و هم حساب کتاب این چند روزه رو بدم خدمت تون!

_حساب کتاب؟!

_دستمزدتون!

_شوخی می کنین؟!

_نه،جدی می گم! بالاخره کار کردیم!

_ما که همه ش می خندیدیم!

_هم خندیدیم و هم کار کردیم!حالا غیر از اون! اجازه می دین که بیام دنبالتون؟

«از پیشنهادش واقعا خوشحال شدم اما گفتم»

_آخه من آماده نیستم!


romangram.com | @romangram_com