#من_پلیسم_پارت_50
زير چشمى به فربد نگاه کردم....اى ول سرخ شده بود!
عسگرى گفت.عاليه شيوا جان .توام منو پدرام صدا کن.دلم ميخواد هر روز ببينمت.
فربد که ديگه تحملش تموم شده بود گفت:نه...شيوا وقت نداره.تازه فردام اينجاس.قراره راجع به کار صحبت کنيم.
با لبخند برگشتم طرفش:تو همون اتاق مطالعه؟
از خنده من انگار خيالش راحت شده باشه.نزديکم اومدو دستشو انداخت دور کمرم:اره...همونجا!
ضدم تو برجکش:نه...ممنون....ديگه لازم نيست.شايد از همکارى باشما پشيمون شده باشم!!!!!
بالاخره اونشب و ماجراهای مزخرفش تموم شد.
تو ماشین دیگه حواسم به امیر نبود.پالتومو کندم و چشامو بستم.آخه این دیگه چه جورشه!؟شنیده بودم بعضی از مامورا واسه ماموریت دست به یه کارایی میزنن ولی دیگه نه تا حد ماموریت من!
اگه مامانم بفهمــــــــــــــــه!
امیر هی پشت هم سرفه میکرد و سینشو صاف میکرد.هی شیشه رو میکشید پایین نفس عمیق میکشید و سردش میشد دوباره شیشه رو میکشید بالا!عصبانی شدم سرمو بلند کردم ببینم چه مرگشه دیدم واویلا !انگار مایو تنمه!اصلا دیگه حواسم نبود که مردا اصلا کنترل رو خودشون ندارن!اونم اینجور مواقع!این بیچارم خیلی به خودش فشار آورده تا الان....
پالتومو انداختم رو پام.دیدم باز داره عز و جز میکنه....دیگه زدم به سیم آخر:اه دیگه چه مرگته؟این همه حوری پری اونجا دیدی بس نبود؟
سرشو انداخت پایین و با یه لحن عصبانی غرید:اونجا عده زیاد بود.اینجا جز منو شما شیطونم هست.اگه لطف کنین از تو نقشتون بیاین بیرون . پالتوتونو بپوشین ممنون میشم.وگرنه نمیتونم در رابطه با کنترل رفتارم قولی بهتون بدم.آخه صبر منم حدی داره!
خدایی از جذبش ترسیدم.خب حق داره بنده خدا.منم نمیدونستم انقد بی جنبه تشریف دارم!
دیگه تا خونه حرفی نزدیم ولی به محض رسیدن انگار از زندان آزاد شده باشه سریع پرید بیرون!
به خاطر مطمئن شدنمون ازینکه کسی مارو تعقیب کرده باشه درو واسم باز کرد.
منم رفتم تواون اتاقه و پریدم تو حموم.اون ماسماسکای روغنی بدجور رو پوستم سنگینی میکرد.باید بهم حق بدین.تنها لوازم آرایشی مورد استفاده من کرم مرطوب کننده و کرم ویتامین aواسه لبم بود!!!!
وقتی حمومم تموم شد رفتم جلو آیینه.این من نبودم.عکس توی آیینه ریحانه محمدی نبود.شیوا عالمی بود.و منم این شیوا عالمی رو دوست نداشتم.من ریحانه رو دوست داشتم.
خدا یعنی کی میشه این ماموردت کذایی تموم شه؟اصلا نمیشه بهش گفت ماموریت!تا اینجاش که خاله بازی و عروسک بازی بود!
لباس قشنگارو پوشیدم.معلوم نیس واسه این ماموریت خاله بازی سرهنگ چقدر خرج رو دست دولت گذاشته!
romangram.com | @romangram_com