#خشم_و_سکوت_پارت_86
تارا دوباره دچار بهت و حیرت شد ، او می خواست از این سوالات به چه چیز برسد ؟
- دقیقا” همین طوره .
تارا که حالت تدافعی گرفته بود ، مژگانش را سریع پایین آورد تا به سرعت از چشمان با نفوذ لئون که هیچ چیز از دید آن ها پنهان نمی ماند ، فرار کند .
- پس چه دلیل دیگه ای می تونه داشته باشه ، همون طور که خودتم گفتی ثروت تو بیشتر از پل بود و به خاطر همینم من فکر کردم اگه به جای پل با تو ازدواج کنم بیشتر به نفعمه .
سکوت در اتاق حکم فرما شد . تارا نگاهی به بالا انداخت که به چهره ی لئون که ماسکی از بی احساسی بر خود داشت ، نگاه کند و متوجه شد که خطوط بینی تا دهان او مشخص تر از همیشه شده اند و لبان او به حالت متکبرانه و بی رحمانه ای برجسته می نمودند .
- تو خیلی آزاد و راحت صحبت می کنی ، این اصلا” به صلاحت نیست .
او این هشدار را هنگامی داد که چشمانش با برق تیره ای با چشمان تارا تلاقی کردند .
- زنان ما اجازه ندارن با چنین جسارتی با شوهراشون صحبت کنن .
تارا سرش را بالا گرفت و با لحن ملایمی به او یادآور شد که :
- من یونانی نیستم در ضمن من فقط واقعیتو گفتم ، فکر کنم اجازه این کارو داشته باشم .
- واقعیت هان ؟
او لحظه ای مکث کرد و بعد متفکرانه تارا را به دقت زیر نظر گرفت و ادامه داد:
- تو الان راجع به بی تفاوتی صحبت کردی ، ببینم تارا تو می تونی بگی کاملا” نسبت به من بی تفاوت بودی ؟
تارا به سایه قله های کوه آرگولید که نور مهتاب در برابر آسمان ارغوانی بر آن ها می تابید ، نگریست و فکرش به طور اجتناب ناپذیری از بی کسی و بی پناهیش در آن بحران روحی سراسر درد و رنج به آن شب هایی رفت که به علت یکی شدن با شوهرش سعادت محض بود . چطور می توانست به لئون دروغ بگوید ؟ ولی با این وجود به خاطر حفظ غرورش هم که شده باید این کار را می کرد .
- هیچ یادم نمی یاد زمانی باشه که احساسی غیر از بی تفاوتی محض به تو داشته باشم .
سپس تارا حرفش را قطع کرد و دروغش با فریاد خشونت آمیزی که از لبان شوهرش خارج شد ، قطع گردید . او رعد آسا از جا برخاست و ناغافل تارا را روی پاهایش بلند کرد .
- یادت نمی یاد ؟ خب حالا ببینم می تونیم موقعیتی به وجود بیاریم که تو احساس بی تفاوتی محض به من نکنی ؟
او تارا را به طرف خودش کشید .
- بذار برم .
لئون حرف او را با خشونت و تندی قطع کرد و گفت :
- فقط وقتی من مایل باشم اجازه داری بری .
romangram.com | @romangram_com