#خشم_و_سکوت_پارت_71

- چایمو تو ایوون می خورم .

پس هلنا می دونست لئون خانه نیست . او تنها می خواست همسر لئون را ملاقات کند . این موضوع بیشتر مشخص می کرد که تنها هدف هلنا از آمدن به آن جا ، به هم زدن ازدواج آن ها بود . او آمده بود تا به تارا اطلاع دهد لئون سه هفته قبل در ایجینا با او بوده است . تارا از خودش پرسید هلنا از کجا می دونست لئون خانه نیست ؟ و بعد با این نتیجه رسید که این موضوع اهمیتی ندارد . هیچ چیز تغییری نکرده بود ، ازدواج آن ها تا آنجا که به تارا مربوط می شد پایان یافته بود .



فصل 7



اگرچه تارا مصمم بود که شوهرش رو ترک کند ، خیلی زود متوجه شد قبل از آن مجبور است مدتی صبر کند ، او صرفا” به پدر و مادرش فکر می کرد که روز قبل نامه ی آن ها به دستش رسیده بود . آن ها از ازدواج او خرسند بودند . اگر چه مادرش نامه را نوشته بود ، پدر و مادرش هر دو نامه را امضاء کرده بودند . او نوشته بود که چقدر از این که تارا به خوبی سروسامان گرفته خوشحال است ، به دلیل این که به هم خوردن نامزدی او نگرانی بزرگی برای آن ها بوده است ، زیرا احساس می کردند تارا باید خیلی دل شکسته و غمگین باشد . آشنایی با لئون ثابت کرد که بالاخره همه چیز به بهترین وجهی روبراه شده است . مادرش در ادامه نوشته بود ، به دلیل این که کاملا” واضح است که او همان کسی است که برای تارا ساخته شده است نه ریکی که همان طور که به همه ی ما ثابت شد آدم سطحی و کم مایه ای بود .

تارا تصمیم گرفت که فعلا” شوهرش را ترک نکند ، او باید باز هم صبر می کرد چون در این زمان اصلا” نمی خواست پدر و مادرش را ناراحت کند . البته این ضربه بالاخره به آن ها وارد می شد ولی الان هنوز زود بود .

این بار ، دیگر هیچ انتظار بی قرارانه ای راجع به بازگشت لئون وجود نداشت . در واقع تارا ترجیح می داد که او مدت بیشتری دور از خانه بماند و با این که تنها زندگی کردن در ویلا بسیار کسالت آور بود او فکر می کرد تحمل نگاه کردن به چشمان لئون را ندارد ، چه برسد به این که با او صحبت کند و رفتار دوستانه ای هم از خودش نشان بدهد . تارا با خودش فکر کرد که مجبور نیست حتما” برخورد صمیمانه ای داشته باشد ، چون به محض این که به لئون می گفت با هلنا ملاقات کرده است مطمئنا” او دیگر از تارا انتظار رفتار دوستانه نداشت .

تارا می خواست موضوع هلنا را به لئون اطلاع دهد که دوباره تصمیم دیگری گرفت ؛ او نامه ای از پل دریافت کرد که در آن پل به او التماس کرده بود از نفوذش بر لئون استفاده کند ، به دلیل این که در حال حاضر لئون از ترتیب اثر دادن راجع به واگذاری ارثیه او امتناع می کرد و حرف آخرش این بود که او باید تا بیست و پنج سالگی صبر کند .



پل نوشته بود :

« من دیگر نمی توانم به این وضع تنگدستی تا پنج سال دیگر ادامه بدهم . من الان از یک نزول خور به نزول خور دیگر پناه می برم و هیچ کس نیست که ازش قرض نگرفته باشم ، ولی از حالا به بعد اصلا” نمی تونم این طوری زندگی کنم . خواهش می کنم تارا ، یک کاری برای من بکن ، تو قول دادی که یک کاری می کنی . من مطمئنم تو سعی خودت رو می کنی ، ولی لطفا” باز هم تلاش کن تا لئون دلش به رحم بیاد ، هر چه باشد این پول مال خود من است و باید بتوانم به آن دست یابم . »



با خواندن این نامه تارا احساس کسالت و ناراحتی بسیاری کرد . او باید چه می کرد ؟ این مسئله تنها یک راه حل داشت ، پس اصلا” چرا از خودش می پرسید ، او که جز آن چاره ی دیگری نداشت . بله ، حتی با وجود آن که تصمیم گرفته بود بیش از این خودش را در این مخمصه گرفتار نکند ، می دانست که باید هر آن چه در توان دارد برای کمک به پل انجام دهد . برای تارا قابل درک نبود که چرا باید لئون این رفتار مستبدانه را داشته باشد ، او باید این مسئله را می فهمید که ماهیانه ی قرار داده شده برای پل کم است . کل ماجرا خیلی گیج کننده بود . از طرفی پل دائما” اظهار می کرد ، برادرش تنها پول بخور و نمیری به او می دهد و از طرف دیگر لئون عقیده داشت ماهیانه ی او کاملا” متناسب است . این مسئله هم خیلی گیج کننده بود که لئون از واگذار کردن اختیار ارثیه پل به خودش امتناع می ورزید و چیزی که حق او بود را به خودش نمی داد . تارا به این نتیجه رسید که این مسئله باید از حس برتری جویی و سلطه جویی درونی لئون نشات گرفته باشد ، تنها دلیل قابل قبول این بود که او می خواست موقعیت برترش را تا جایی که امکان دارد حفظ کند .

اگر تارا می خواست در کمک کردن به پل موفق شود ، باید از خصوصیات مثبت شوهرش در جهت رسیدن به اهدافش استفاده می کرد . برای رسیدن به این منظور او باید از رو کردن مسئله هلنا اجتناب می کرد و اگر این روش را در پیش می گرفت ، آن وقت باید سعی می کرد همسری شایسته برای لئون باشد . چون این همان انتظاری بود که لئون در حال حاضر از او داشت . بله این تنها راه بود و به محض این که لئون این اختیار را به پل واگذار می کرد ، آن وقت تارا پرده از اسرار زیادی برمی داشت .

با وجود تصمیمات جدیدی که تارا گرفته بود ، تنها چیزی که انتظار نمی رفت این بود که با شوهرش سرد باشد ، ولی تصویر هلنا که همیشه جلوی چشمش بود ، مانع از اجرای برنامه اش شده بود . وقتی با هم غذا می خوردند ، تارا در حالی که صمیمانه با معشوقه ی یونانیش غذا می خورد ، مجسم می کرد ، وقتی لئون در قدم زدن دست او را می گرفت ، باز تارا او را مجسم می کرد که همین کار را با هلنا می کند و حتی وقتی لئون جمله محبت آمیزی به او می گفت تارا با تجسم هلنا عذاب می کشید و در نتیجه کم کم این تصور را در لئون به وجود آورد که ابراز علاقه اش با نوعی اکراه همراه است .

یک روز صبح وقتی تارا جواب او را به تندی و بی حوصلگی داد ، لئون که دیگر نمی توانست این لحن کلام او را تحمل کند ، پرسید :

- تو چت شده ؟ حالت خوب نیست یا این که چیز دیگه ای پیش اومده ؟

تارا با یادآوری قولش به پل برای کمک به او سرش را به علامت نفی تکان داد ، زیرا این قولی بود که او دوباره هم در جواب نامه ی پل به او داده بود .

او تبسمی کرد و گفت :

- نه ، البته که نه ، متاسفم .


romangram.com | @romangram_com