#خشم_و_سکوت_پارت_68

دختر دندان هایش را به هم فشرد ، کاملا” مشخص بود که تلاش می کند از بروز خشم درونش جلوگیری کند .

- نه در حال حاضر نه ، به هر حال اون که این جا نیست ، ساواس گفت الان تو آتنه .

تارا دوباره پرسید:

- ممکنه بگین کی هستین؟

و بعد فهمید که نام دختر هلنا کامیناس است و در جزیره ایجینا زندگی می کند .

- لئون دو سه هفته پیش پهلوی من بود و هیچ کلمه ای راجع به این که ازدواج کرده ، نگفت . ببینم چند وقته ازدواج کرده ؟

رنگ از چهره ی تارا پرید.

- اون با تو … تو ، تو ایجینا بود ؟

او هرگز نمی گفت کجا می رود … تا این بار که تارا از میان حرف هایش فهمید که برای یک کنفرانس تجاری به آتن می رود . تارا به خاطر آورد که لئون دفعه قبل پنج روز در آن جا مانده بود ، بنابراین او احتمالا” تنها دو سه روز در آتن بوده است .

- آره ، اون اغلب تو ایجینا با منه .

- اغلب ؟ چرا باید … باید با تو باشه ؟

هلنا ابروان راست مداد کشیده اش را بالا انداخت و پرخاش کنان گفت:

- خوب حالا نمی خواد خودتو به کوچه ی علی چپ بزنی ، فکر می کنی من باورم می شه که تو یه دختره انگلیسیه بی گناه و معصومی که با لئون ازدواج کرده ، امکان نداره ، چون من اونو خوب می شناسم . اون از زنای انگلیسی متنفره . مثه این که پرسیدم چند وقته ازدواج کردینا ؟

تارا با حالت بهت زده سرش را تکان داد و گفت :

- حدود دو ماه . متوجه نمی شم شما سعی دارید چه چیزی به من بگین ؟

لبان تارا می لرزید و در چشمانش هیچ بارقه ای از امید به چشم نمی خورد ، کاخ آمال و آرزوهای او بر پایه های ضعیفش فرو ریخت .

برای مدتی تنها جوابی که تارا از او دریافت کرد صدای نوچ نوچ بی صبرانه اش بود و با وقاحت تمام بی هیچ نزاکتی گفت :

- من معشوقش ام ، الان سه سال بیشتره که معشوقشم.

تارا با وجود این که چند دقیقه پیش حدس زده بود که او باید رابطه ای با لئون داشته باشد ، از اقرار وقیحانه ی او شوکه شد و بدون آن که اعتراضی کند به دختری که حالا این همه از غم و اندوه او حالت پیروزی و ظفر به خود گرفته بود ، خیره نگاه کرد . کاملا” واضح بود که او با شنیدن خبر ازدواج لئون عمدا” به آن جا آمده تا زندگی آن ها را از هم بپاشد .

سرانجام تارا با حالت ملال انگیزی تکرار کرد :

- معشوقه ی اون ؟ اون سه هفته پیش با تو بود ؟


romangram.com | @romangram_com