#خشم_و_سکوت_پارت_13

- من احساس می کنم اگه اون شمارو ملاقات کنه ، تصدیق می کنه که من تو انتخابم عقل و پختگی نشون دادم .

او مکثی کرد که تاثیر حرفش رو ببیند ، ولی ظاهرا” هیچ تغییری در تارا ایجاد نشده بود .

- اگه همون طور که لئون گفته با من بیاین ، کفه ی ترازو به نفع من پایین می یاد و اون دیگه نمی تونه ارثیه منو نده ، اما اگه نیاین مجبورم به اون بگم که این نامزدی نمایشی بوده و با این حرف کاملا” نابود می شم . راه سوم اینه که بگم نامزدی ما به هم خورده که در این صورتم باز نظرش نسبت به من خراب می شه.

پل باز صحبتش را قطع کرد ، ولی به دلیل این که تارا هیچ حرفی نزد ، ملتمسانه اضافه کرد:

- تارا ، خواهش می کنم ، به خاطر من این کارو بکن . گفته بودی سه هفته تعطیلی داری ، مطمئن باش اگه به پروس بیای بیشتر از هر جای دیگه ای بهت خوش می گذره .

- این سه هفته تعطیلات من قبلا” برنامه ریزی شده ، گذشته از این بعدش چی ؟ بالاخره مجبوری یه روز حقیقتو به اون بگی .

- بله ، ولی نه تا سپتامبر که مطمئنا” ارثیه مو گرفتم . اگه الان با من بیای ، اون وقت تا من به دانشگاه برگردم فقط کافیه با هم مکاتبه کنیم – البته فقط برای متقاعد کردن لئون – دو هفته بعد از اون من بیست و یک ساله می شم و لئون که تصور می کنه من نامزد جافتاده و فهمیده ای مثله تو دارم ، زود اختیار ارثمو به خودم می ده.

تارا با بی تابی آهی کشید و گفت :

- من نمی تونم وانمود کنم نامزد تو هستم . واقعا” مایلم بهت کمک کنم اما چه کنم که نمی تونم .

- مطمئنا” می تونی . همون طوری که گفتم تو می تونی روی برادرم نفوذ کنی ، اصالت تورو هر کسی تشخیص می ده.

- ممنونم ، ولی لطفا” چاپلوسی رو کنار بذار پل ، من هنوز دارم به گفته ات در مورد تنفر برادرت از انگلیسیا فکر می کنم .

- من اینو گفتم ولی این به اون معنی نیست که لئون از ازدواج من با یک دختر انگلیسی بدش بیاد .

- ولی فکر نمی کنم با آغوش بازم استقبال کنه .

پل لبش را گزید ، واضح بود که در این لحظه از گفتن این که لئون از انگلیسی ها خوشش نمی آید ، پشیمان و نادم بود .

پل به التماس افتاد و گفت :

- خواهش می کنم بیا ، لئون توقع نداره بیشتر از دو هفته بمونی ، اون متوجه می شه که تو نمی تونی بیشتر از این از محل کارت مرخصی بگیری . همون طوری که گفتم ما مکاتبه می کنیم تا من پولمو بگیرم ، بعدم هر دو می تونیم به خوبی و خوشی از هم جدا شیم .

تارا کاوشگرانه به پل خیره شد .

- اون وقت چطور می خوای علت ناپدید شدن ناگهانی منو توضیح بدی ؟

- می گم تو نامزدیمونو به هم زدی .

و با عصبانیت شانه هایش را بالا انداخت و ادامه داد :

- این اصلا” مهم نیست . در ضمن اگه اون از عصبانیت دیوونه ام بشه به من ارتباطی نداره ، چون دیگه خرم از پل گذشته .


romangram.com | @romangram_com