#خیانتکار_عاشق_پارت_131

_من تا حلوای تو رو نخورم جایی نمی رم؛ چپ به ناموسم نگاه کنی چشات و در میارم و باهاش آبگوشت درس می کنم

زبونشو در آورد و با تمسخر گفت

_اونم هیچکس نه و خودت؛ تو اگه نیمرو درس کردی و نصفش نسوخت یا پوستشو ننداختی توش، اونوقت می شینیم درباره آبگوشت حرف می زنیم.

یدونه زدم پس کلش و گفتم

_به هر حال برگشتم مانتو هام و دونه دونه می شمارم و چک می گنم

نازنین هم بی خیال همونطور که داشت لاک می زد نیشخندی رو به اسما زد

_به دلت صابون نزن من تا نصف ماموریت

همکارش بودم؛ مانتو قرمزه مال خودمه!

اسما با اخم و جیغ مانند گفت:

_غلط کردی مال خودمه تو اگه خواستی جوراباشو ببر...

نگاهی بهشون انداختم و ازشون فاصله انداختم

لعیا سری برام تکون داد و با جدیت گفت:

_یادت باشه چی بهت گفتم قول دادی.

_باشه باو لوتون نمی دم.

چشم غره ای رفت و گفت

_بیشعور!

سودا سفت بغلم کرد و با لحن همیشگیش گفت:

_عشقم یادت باشه که قرار بود درستم کنی، بعد هم ببریم آتلیه. من که عروس نشدم بزار یه عکس عروس مانند داشته باشم واسه سره قبرم، ازین مهندس دیوونت بعید نیست هممون و جوون مرگ کنه، پس زنده برگرد خونم گردنته.

سری تکون دادم و ازش جدا شدم

_خودم کفن پوشت کنم الهی!

لگدی بهم زد و گفت:

_بزار عروس شم بعد!

آرتین با ناراحتی نگاهم کرد اما جدی گفت:

_کامیار و مهراب توی نیروی پلیس ترکین؛ اگه هر مشکلی پیش اومد شنود رو فشار بده.

شنود رو ازم گرفت و موهامو کنار زد. خیلی ریز بود و گفت توی پلاک گردنبند جاسازیش کنم


romangram.com | @romangram_com