#خیانتکار_عاشق_پارت_118
قبل واکنشی از طرفه رامتین ترجیح داد خودش دست به کار شه
اروم و با دلخوری گفت:
_کجا بودی؟
از اول صبح رفتی و منو ول کردی، قرار بود این دو روز پیشم باشی
اما تو دلش به حرفاش پوزخند زد:
رائیکا خانم من این روی تو رو داشتم با بیکینی تو برج میلاد قر می دادم.
رامتین نزدیکش شد تا خواست حرفی بزنه.
باز هم پیش دستی کرد و سفت بغلش کرد و برای توجیه خودش و وجدانش گفت:
دلیلشم فقط واسه حفظ جونم.
رامتین انگار در برابر چند ثانیه بغل کردن رائیکا
حافظش رو از دست داده بود، حتی نتونست یک کلمه حرف بزنه یا سرزنشش کنه
به زور از خودش جداش کرد
_رائیکا؟
آروم دماغش رو بالا کشید و با چشمای درشت آبیش زل زد تو چشمای عصبانی رامتین.
با حرص خم شد کنار صورتش
_می دونی چقدر دوست دارم، پس انقدر من و دور نزن.
انگار جریان برق از بدنش رد شد.
آب دهنش رو قورت داد و رامتین ادامه داد_تو بدون من حق مردنم نداری؛ دیگه بدون من جایی نرو!
دیگه حق نداری بدون اجازه ی من گم و گور شی سرشو بالا و پایین کرد
_رائیکا؟
آب دهنش و قورت داد و آروم گفت:
_بله؟
انگشتش رو به سمتش گرفت و زیر لب غرید
_تکرار نشه...
سرشو پایین انداخت که رامتین با صدای جدی تر و بلند تری که شبیه داد بود از جا پروندش
romangram.com | @romangram_com