#غرور_شیشه_ای_پارت_83
سودابه در سکوت به حرکات او نگاه می کرد . افشین گفت :معلومه هنوز باور نکردی
کلامی نگفت . و سوار ماشین شد و افشین هم نشست .دست روی فرمان گذاشت و رو کرد به سودابه گفت :معلومه دیشب خوب نخوابیدی؟
سودابه گفت :شما تونستید بخوابید ؟
-مگه با صدای ساز تو کسی هم تونست بخوابه . می شه این قدر غمگین نزنی ؟
-معذرت می خوام . راستش باورش برام سخت بود . تا حالا کسی با من این طوری صحبت نکرده بود .
-ولی من دوست دارم که باور کنی . و دلم می خواد از احساس تو هم بدونم
-نمی دونم خیلی می ترسم . می ترسم همه یک خواب باشه . و اگه حرف دلم رو بزنم از این خواب شیرین بیدار بشم .و این که می ترسم که منو سبک سر بدونید
-برای چی . من باید در مورد تو همچین فکری کنم مطمئن باش نه تنها تو رو سبک سر نمی دونم بلکه به احساست نسبت به خودم مطمئن میشم و خیالم راحت میشه
سودابه به چشمان او خیره شد . گفت :خب ... خب .. من هم به شما ...
دیگر نتوانست ادامه دهد و سرش را پایین انداخت
افشین با شعف خاصی گفت :به من علاقه داری . می دونستم و خوشحالم . حالا که این طور شد امروز درس و دانشگاه تعطیله . می خوام با عزیزم برم گردش
romangram.com | @romangram_com