#غرور_شیشه_ای_پارت_61


افشین با خشم گفت :همین گه گفتم .دیگه لازم نیست در هیچ مهمونی پذیرایی کنی . با من بحث هم نکن . خودم با پدر و مادر صحبت می کنم

با گفتن این حرف او را تنها گذاشت . سودابه تا به حال این رفتار را از او ندیده بود . و متحیّر به آشپزخانه رفت و تا اخر مهمانی بیرون نیامد .

بعد از مهمانی سودابه به مادرش گفت که می خواهد کمی در باغ قدم بزند . مادرش هم رفت به خونه .

به سمت باغ رفت و روی تکه سنگ بزرگی نشست و به اسمان چشم دوخت . لبخندی به ستاره ها هدیه کرد و سر از اسمان گرفت . سر را روی زانو نهاد و به فکر فرو رفت و دوباره یاد فتانه و اشکان افتاد و اشکش جاری شد . افشین که او را درحال رفتن به باغ دیده بود تصمیم گرفت او را در این خلوت زیبا همراهی کند . از ساختمان خارج شد و به سوی مکانی رفت که سودابه در ان جا نشسته بود . وقتی به او نزدیک شد او را گریان دید . وقتی که احساس کرد که او سبک شده دستمالی به طرف او گرفت .

-بگیرید و اشکهاتونو پاک کنید .

سودابه که متوجه امدن افشین نشده بود ترسید و سرش را بلند کرد وبه افشین نگاه کرد هنوز هم از بابت وقایع شب از او شرم داشت .

سرش را پایین انداخت .

افشین با مهربانی گفت :دستمال را نمی گیری ؟ دستم درد گرفت .

سودابه نیم نگاهی به او انداخت و با تشکر دستمال را گرفت . افشین هم کنار او نشست و گفت :می شه بپرسم چرا تنها نشستی ؟ دختری به سن تو که نباید این همه افسرده باشه .

سودابه زهر خندی زد و در جواب گفت :نه هر دختری

افشین منظور او را میدانست . و از سوال نا به جایی که کرده بود شرمنده شد. کمی به اطراف نگاه کرد و نگاهش را از باغ به چهره سودابه ثابت کرد و ارا م گفت :اگر بابت جریانات امشب ناراحتید باید بگم که من واقعاً متاسفم . اونها نمی دونند چی می گن و تنها با این حرف ها شخصیت و مقام خودشون رو پایین میارن . و در مورد اشکان هم ... مطمئن باش تلافی شو سرش در میارم . اون باید تنبیه سختی بشه .


romangram.com | @romangram_com