#غرور_شیشه_ای_پارت_135
-حالا که می خواهی باشه . دانشگاه رو چه طوری عوض می کنی ؟ فکر نکنم شدنی باشه .
-چرا میشه . مادر فرناز یک اشنا داره . در ضمن دانشگاه ما از لحاظ آموزشی درسطح بالاتریه . حتما میتونم کسی رو پیدا کنم تا جاشو با من عوض کنه .از فردا شروع می کنم .
علی اقا فقط سرش را تکان داد
-بابا جون جواب منو ندادید . کی از این جا می ریم ؟
-با آقای افشار صحبت کردم هفته دیگه کارهام رو راست و ریست می کنم .برای دو هفته دیگه از این جا می ریم .
سودابه صورت پدرش را بوسید و گفت :دلم نمی خواد بابای خوبم رو ناراحت ببینم . حالا یکی بخند تا من هم با خیال راحت برم دنبال کارهام
علی اقا گفت :دخترم . من سعادت تو رو می خوام . دوست دارم خوشبخت بشی . اگه حرفی هم می زنم به صلاحته که می گم . باشه من حرفی ندارم ولی دخترم مواظب باش که روزی پشیمون نشی .
-چشم بابا جون . سعی می کنم که درست تصمیم بگیرم .
به طرف خانه فرناز به راه افتاد . دو هفته قبل فرناز و کامیار طی مراسم ساده ای که برگزار کردند به خانه خودشان رفته بودند . زنگ رو فشرد . فرناز از روی بی کاری با دیدن سودابه خوشحال شد . سودابه با تعارف فرناز نشست و فرناز هم به آشپزخانه رفت تا وسایل پذیرایی رو آماده کنه .
بعد با چایی برگشت و گفت :خیلی خیلی خوش اومدی . دختر حسابی حوصله ام سر رفته بود نباید یک سر به من بزنی ؟
-خودت می دونی که چه قدر گرفتار بودم .در ضمن تو هنوز دو هفته نیست اومدی خونت اون وقت میگی حوصله ات سر رفته
romangram.com | @romangram_com