#غرور_شیشه_ای_پارت_115
ببین پسر جون . اشتباه بزرگی در زندگیت مرتکب شدی . و اون هم ازدواج با این سودابه بوده .این همسر عزیزتون اصلا ادم درستی نیست . با چند نفر رابطه داره . شوهر قبلیش هم به همین دلیل طلاقش داد
افشین خشمگین گفت :اقا . نمی دونم کی هستی و همسر منو از کجا می شناسی . اما باید به حضورت عرض کنم که همسر من پاک ترین زنیه که در عمرم دیدم . و حاضرم قسم بخورم . تازه تو کی هستی . ؟
-بی خودی قسم نخور . اگه باور نداری ساعت چهار برو پارک سر کوچه تا اونو با یارش ببینی . حتما برو برات خوبه . به معلوماتت اضافه می شه .
افشین تا خواست چیزی بگه صدای بوق شنید . گوشی را گذاشت . به ساعت نگاه کرد . نزدیک چهار بود . سودابه وارد شد
افشین گفت :سلام عزیزم . خوشحالم که می بینمت
سودابه گفت :ممنونم عزیزم . افشین جان . من دارم می رم بیرون و زود برمی گردم چیزی نمی خوای تا برات تهیه کنم ؟
-صبر کن برسونمت
-نه اگه ناراحت نمیشه من تنها می رم . حالا هم دیرم شده . خداحافظ
بعد از رفتن او افشین بی اختیار به دنبالش روانه شد . از دور او را تحت نظر گرفت . سودابه وارد پارک شد و بعد از دقایقی مرد جوانی به او نزدیک شد و با هم شروع به صبحت کردند . بعد از نیم ساعت صحبت سودابه به سمت خانه بازگشت . افشین خود را زودتر به خانه رساند . افشین سعی کرد خونسرد باشد . تلفن ها همچنان ادامه داشت و بیرون رفتن ها هم چنان تکرار می شد . افشین هم همیشه سودابه رو تعقیب می کرد . بعد از مدتی سودابه احساس کرد که رفتار افشین سرد شده . رفتار او روز به روز بدتر میشد و فکر انتقام فکر افشین را پر کرده بود .سودابه اصلا فکر نمی کرد که افشین متوجه ارتباط او با ان مرد جوان شده باشد .
مریم خانم و علی اقا هم متوجه سردی بین افشین و سودابه شده بودند .
دو هفته گذشت . افشین با پدر و مادرش بر سر موضوعی در حال بحث بودند که تلفن زنگ زد . افشین تلفن را برداشت
romangram.com | @romangram_com