#غرور_شیشه_ای_پارت_110
سودابه دو تکه را از هم جدا کرد . و لحظه ای بعد عکس خود و افشین را دید .
افشین گردن بند را از او گرفت و قاب ان را بست و به گردن او بست .
-حالا زیبا تر شدی
سودابه خود را به آغوش افشین رها کرد و اشک هایش را روانه کرد . افشین موهای او را نوازش کرد . ارام گفت :اما تو هنوز هدیه ات رو به من ندادی
سرش را از آغوش او بیرون اورد و با تمام عشقش به او نگاه کرد و گفت :افشین جان . می دونم که هیچ هدیه ای نمی تونه لایق وجود مهربانت باشه . اما من عشقم و قلبم رو به تو هدیه می کنم و با تمام وجودم می گم که دوستت دارم
افشین گفت :این همون هدیه ای بود که انتظارش رو می کشیدم . حالا بلند شو کمی قدم بزنیم . و به خونه بریم
***
زمان عقد نزدیک بود . سودابه و افشین در ان یک هفته فرصت داشتند که همه خرید ها را انجام دهند . افشین هر چه سودابه می پسندید و خرید . حلقه ازدواج زیبا و گران قیمتی را دیدند که با مخالف سودابه افشین ان را خرید . روز عقد برای ان دو روز زیبایی بود .
چشمان عاشق افشین کافی بود که همه را ندید بگیرد . در میان ان شلوغی فقط نگاهش به عروس زیبایش بود . در بین نگاه هایی که به انها دوخته شده بود . چشمان پر از کینه و نفرت فتانه تا اخر مجلس با انها بود . ولی فرناز ان قدر خوشحال بود که با امدن عروس و داماد و دیدن سودابه در ان لباس زیبا چندین بار گریه کرد . و با شوخی کامیار از ان حالت خارج شد . کنار سفره عقد سودابه با گفتن بله عاشقانه عشقش را با افشین استحکام بخشید و در دل برای زندگیشان آرزوی پایداری کرد . وقتی تنها شدند افشین گفت :امیدوارم بتونم خوشبختت کنم . حالا می تونی یک چیزی از من بخواهی
سودابه گفت :من هیچ چیز جز عشق و محبت و مهم تر از همه وفا داری از تو نمی خوام .
romangram.com | @romangram_com