#قصر_متروکه_خون_آشام_پارت_62
ادوین به سمت من برنگشت،اما به خوبی دیدم که ماهیچه های دستش منقبض شدند.
از دوباره حرفم را تکرار کردم:
+ چرا،چرا،چرا؟
اون دختر تازه دوران نوجوانیش رو طی کرده بود،تو حق نداشتی زندگیش رو برای تفریحاتت تباه کنی.
تو..تو اونو کشتی اون هم به وحشیانه ترین شکل...
ناخودآگاه خندیدم،تلاش کردم که خندهام را که هر لحظه شدت میگرفت را متوقف کنم،اما موفق نشدم.
در آخر خندهام به هق هق تبدیل شد.
+تو خیلی ظالم هستی،ازت متنفرم!
از اتاق خارج شدم و با دو به اتاقم برگشتم،محکم در را کوبیدم.
romangram.com | @romangram_com