#قصر_متروکه_خون_آشام_پارت_40
در قبال امنیت و راحتی،من دیگر نمیتوانستم از اینجا بیرون بروم،حتی شک داشتم که جنازهام از اینجا بیرون برود...
با دراز شدن دست دخترک از افکارم بیرون آمدم.
در دست دخترک یک سینی بود،با ته لهجه کانادایی به من گفت:
ـچی میل دارین بانو؟
+ ماریا،من رو ماریا صدا کن.
دخترک با تردید گفت:
ـ من جس هستم،چه میل داری ماریا؟
+ اگه امکانش هست برام لیموناد بیار،من مشروب نمینوشم.
ـ مشروب نیست،بلک مجیکه.
romangram.com | @romangram_com