#قرار_ما_انتقام_بود_نه_عشق__پارت_19

طناز:چی؟؟؟ 21 سال )یعنی چی؟ مادرم نفسش به نفس طاها بنده جوونی برادرم وااااای خدا (با بؽض

گفتم : اگه رضایت بده چی ؟

سرگرد :حدودا یه سال که با صدای نحس اراد برگشتم طرفش

اراد:اگه من رضایت بدم دیگه

طناز:یکم به من فرصت بده؟ بازم پوزخند

اراد:عمرا شما بگو یه روز تا موقعی که پول ندین میوفته زندان با اجازه تو دلم هر چی فش بلدم بودم نثارش کردم )کثافط

بی همه چیز سنگدل( دست از پا دراز تر به خونه برگشتیم همه اهل خونه به من و دایی سوالی نگاه میکردن دلم – –

نمیخواست به روی مادرم نگاه کنم چون میدونستم از من میپرسه صدای مامان اومد )خدایا خودت کمکم کن(

مامان:طناز مامان جان پس داداشت طاها کو؟

دایی: خواهر من بشین من....

مامان:نه تو چیزی نگو دیگه گریش گرفته بود بهت میگم داداشت کو؟ چرا نیومد؟

طناز:مامان جان یک دقیقه بشین قرصاتو خوردی ؟

مامان:ای خداااا یکی جواب منو بده اقا اردلان )عموم( تورو خدا تو بگو طاها کو؟

عمو اردلان: چی بگم زن داداش؟

romangram.com | @romangram_com