#عشق_برنامه_ریزی_شده_پارت_53

"پشيمون شدم بريم بخوابيم."

" آب هم كه نخوردى"

" تشنگيم از بين رفت!!"

و به طرف اتاق راه افتادم

مي دونستم عصبانى شده ولى داشتم لذت ميبردم.

از پشت يقه لباسم رو گرفت و پرتم كرد رو تخت خودش هم كنارم. سرش رو نزديكم آورد و گفت :

" اينطورى تلافى كنى دلت خنك ميشه؟ ها ؟"

جوابى ندادم.

"شيده بخواب، يه حركت ديگه ازت ببينم بدون كه تا صبح نشده جسما هم زنم ميشى ,,فهميدى؟"

بعد هم يه طرف تخت خوابيد و چراغ خواب رو هم خاموش كرد.

واى حالا فكر ميكنه ترسيدم، نمي خواستم ضعف نشون بدم راه ديگه ايى هم واسه اذيتش بلد نبودم.

لباسم كم بود و هوا هم سرد. تاريك بود نمي تونستم پتو رو پيدا كنم.

به آرومى عليرضا رو تكون دادم و گفتم :

"عليرضا"

جوابى نداد بازم صداش زدم : "عليرضا"

"هوم"

"دارم صدات ميزنم چرا هوم ميگى ."

با عصبانيت از جاش بلند شد چراغ خواب رو روشن كرد و روبروم نشست و گفت:

" امشب چت شده؟ بچه بازى چرا در ميارى؟"

" سردم شده پتو ميخوام."

"شيده سردته؟"

" آره"

romangram.com | @romangram_com