#عشق_برنامه_ریزی_شده_پارت_30


"سلام عمو جان خوبيد؟"

"سلام دخترم زود بيا سوار شو تا بريم كه دير ميشه."

"اول نميگيد كجا ميخواييم بريم؟ بابا كجاست؟"

" تو راه بهت ميگم."

"دارم از دلشوره هلاك ميشم ."

با هم سوار شديم و عمو راه افتاد .

"راستش عمو جان بابات رو گرفتن."

" گرفتن؟ كيا؟"

"خب .. اوم.. پليسا."

" پليس؟چرا ؟مگه چكار كرده؟ به چه جرمى؟"

"به جرم حمل اسلحه، خريد و فروش مواد مخدر."

" چى؟ عمو تو رو خدا الان وقت شوخى نيست ها من اصلا ديشب نخوابيدم."

" شوخى نمي كنم عمو جان منم نخوابيدم, بابات اون شركت رو بخاطر پوشش رو كاراش تأسيس كرده بود خيلى وقته كه اين شده كارش حرف هم تو گوشش فرو نميرفت ."

"باورم نميشه. خوب شد مامان نيست كه ببينه."

" خودت رو ناراحت نكن ."

"نميشه سند بذاريد."

"جرمش خيلى سنگين هست موقع معامله گرفتنش نميدونم كى بهش خيانت كرده كه همه چى لو رفته. بابات كاراش رو برنامه بود مو لا درزش نمي رفت قرار بود اين آخرى باشه و خودش رو بازنشسته كنه بعد از عقد تو ميگفت."

" واى اصلا يادم به عليرضا نبود اگه بفهمه چى ميگه اونا خانواده معتقدى هستن."

" شوهرت؟"

"آره."

" حالا واسه اون يه فكرى مي كنيم الان مي خواييم بريم ستاد مبارزه با مواد مخدر سرهنگ مسؤل كاراى بابت اونجاست از ديروز تا حالا دنبال كاراش هستم اصلا راه نميده باهاش حرف بزنم. خيلى بداخلاقه گفتم بيايى شايد به بهانه تو و يه كم گريه زارى دلش به رحم بياد بذاره با بابات يا با خودش صحبت كنيم .


romangram.com | @romangram_com