#عشق_و_یک_غرور_پارت_97

نرگس با شوق دستانم را در دستش گرفت:

-جون من راست می گی؟ وای خدا جون فکرش را بکن تو بیایی مشهد خیلی خوب میشه از حالا دلم واسه اون روزهای نیومده می تپه .

-مواظب باش با این تپش قلب تب نکنی.

-ای بدجنس من از اومدنت خوشحالم اون وقت تو این جوری جوابم رو می دی .

دستانم را دور شانه هایش حلقه کردم و در حالی که او را همگام خود به جلو می کشاندم با تبسم گفتم:

-کو تا اون موقع نرگس جون حالا رو دریاب .

-می دونستم قصد اومدن نداری همش سر به سرم گذاشتی درسته ؟

-توچه کج خیالی دختر کجای حرفم ما سفرمون تو تابستون منافات داشته .

پس از کلی دلایل و توجیه بالاخره او مجاب شد. با لحنی موذیانه گفتم:

-ببینم نرگس مثل این که دوری از پیروز فر بهت ساخته زیاد هم از رنگ و رو نیفتادی.

سرش را به زیر انداخت و در حالی که با انگشتانش بازی می کرد گفت:

-یادته اواخر سال گذشته به من چه پیشنهادی دادی؟

-من و تو خیلی صحبتا با هم داشتیم در حال حاضر خاطرم نیست بهتره خودت بگی.

-وقتی تو ازم خواستی با یکی از افراد خانواده ام صحبت کنم از اون جایی که بین من و خواهر بزرگترم صمیمیتی وجود داره تصمیم گرفتم با اون در میان بذارم ابتدا سرسختانه و متعصب برخورد کرد و دلم به تپش و هول افتاد ولی در نهایت وقتی به او اطمینان دادم که نیت امید خیره و قصد خواستگاری داره خیالش راحت شد و در آخر به شرط این که هر دوی ما موازین اخلاقی رو رعایت کنیم و در چهار چوب عرف رفتار نماییم بالاخره قبول کرد البته تعهد دادم که هیچی تو پرده نباشه و همه چی رو بهش بگم.

-اوه پس این طور بی خود نیست که تورو بشاش و سر زنده می بینم نگو خانم تو تعطیلات میخ خودش رو حسابی کوبیده.

با نگرانی به چهره ام چشم دوخت:

-با این وجود باز هم میترسم شیوا جان اگه یه وقتی امید رهام کنه و از دستم خسته بشه چی ؟

با خنده ای سرخوش دستانم را بر شانه هایش کشیدم.

-ولی با شناختی که من از آقای پیروز فر یافتم محاله ازت سیر بشه آخه تو اخلاقت اون قدر خوبه من که یه دخترم عاشق رفتار و منش تو شدم اون وقت اون بیچاره که جای خود داره.

آن روز تا ساعت سه بعدازظهر در محوطه ی سبز دانشگاه روی نیمکت نشستیم و از هر دری صحبت کردیم . نرگس وقتی ماشین پژوی مشکی ام را مشاهده کرد خیلی ذوق زده شد و برایم آرزوی خرید اتومبیل مدل بالاتر را کرد گفتم:


romangram.com | @romangram_com