#عشق_و_یک_غرور_پارت_141

ـ شمارو تو رستوران ملاقات خواهیم کرد پس تا اون لحظه به امید دیدار.

و با لحنی دوستانه به ماندانا گفت:

ـ مانی جان، لطفا آهسته برون و مراقب دوست عزیزمون باش.

و بار دیگر با نگاهی نوازشگرانه از ما دور شد. در زیر نگاه بی پروای کاوه احساس معذب بودن به من دست می داد. کم کم متوجه تفاوت های او نسبت به وسام می شدم و طرز برخورد و رفتار وسام را در دل می ستودم. از طرفی همیشه این افسوس که چرا او همانند کاوه کمی انعطاف پذیر نیست و در برخورد با من اکثر اوقات همانند تکه یخی رفتار می نمود گریبانگیرم بود.

با پشت سر نهادن چند خیابان عاقبت به مکان بسیار شیک و مدرن با ساختمان ها و مغازه های آخرین مدل رسیدیم. رستوران بسیار مجلل همراه با پیشخدمت های تر و تمیز و اتو کشیده که به هر طرف برای پذیرایی از مشتریان در حرکت بودند.

نگاهم را از آن محیط پرتجمل و رمانتیک برگرفتم و سرم را به زیر انداختم. ماندانا بازویم را فشرد و مرا به سمت میز مورد نظرشان هدایت نمود. جرات اینکه لحظه ای به چشمان وسام بنگرم را در خود نیافتم. ناگاه صدای کاوه یخ سکوت را شکست.

ـ شیوا خانم همیشه کم حرف هستن یا کم سعادتی از جانب ماست؟!

با لبخندی زورکی گفتم:

ـ فعلا حرفی واسه گفتن ندارم از این جهت سعی می کنم شنونده باشم.

با خنده ای سرخوش رو به ماندانا گفت:

ـ دوستت بسیار سیاستمدارانه جوابم رو داد.

ـ خیلی خوب، قبول؛ ما تسلیم هستیم.

وسام با صدایی محکم و صمیمی به آن دو گفت:

ـ بهتر نیست سفارش غذا بدیم؟ درست نیست شیوا خانم هم چنان گرسنه بمونن.

با جمله ی آخر که به زبان راند نگاهم را به چشمانش دوختم. در ته چشمانش غمی بزرگ به چشم می خورد. برای لحظه ای گذرا نگاه جذابش را به چهره ام دوخت و سکوت اختیار نمود.

ماندانا با اشاره یکی از گارسون ها را نزد ما خواند و از منوی روی میز سالاد و شنیسل مرغ و کباب برگ برای هرکدام از ما سفارش داد. وقتی غذاهای متنوع روی میز چیده شد کاوه دستانش را به هم زد و گفت:

ـ امشب حسابی به خودتون برسید. همگی مهمون خودم هستید.

لحظاتی بعد کاوه با لذت و اشتیاق کبابب ها را به دندان می کشید. از مشاهده ی او لبخند بر لبانم نقش بست که این عکس العمل من از تیر نگاه وسام دور نماند. وقتی نگاه عصبی اش را متوجه شدم سرم را به زیر انداختم و به ظرف مقابلم چشم دوختم. از حالت چهره ی او به یک باره اشتهایم را از دست دادم. پس از این که هرکدام غذایشان را مفصل میل نمودند کاوه با نگاه شوخش گفت:

ـ شیوا خانم امشب با بازی بیلیارد موافقید؟

خواستم مخالفت کنم که میان حرفم دوید:


romangram.com | @romangram_com