#عشق_در_ابهام
#عشق_در_ابهام_پارت_30
_اضافه بار میخوریما....
_فدا سرت....توقع نداری خاطرات این دوسالمون رو همینجا جا بزاریم و بریم....
_اااااا نه بابا هرچی هست بار کن ببریم....
خندید و آروم زیپ آخرین چمدون رو هم بستو اونم دست به کمرم رو به روم
ایستاد....
ی نفس عمیق کشید و گفت:خب اینم از این....حالا دیگه وقته این که بریم به
داد این شکم برسیم.....
_اوخ اوخ اره بدجور گشنمه....بزار برم غذارو بزارم گرم بشه....
_دستت درست عیال جون....منم تا غذا گرم بشه ی زنگ به آرمان میزنم.....
_باشه....
اونقدر گشنم شده بود که حس میکردم بچه ام تو دلم جمع شده...خاک برسر من
کنن با این مادری کردنم اخه به منم میشه گفت مادر؟!! بچه ام تلف شد از گشنگی.....
سریع به سمت یخچال رفتم و ظرفای غذارو تو ماکروفر گذاشتم و تو فاصله ی
اینکه گرم بشه سالاد و بقیه ی مخلفات رو از تو یخچال بیرون اوردم و روی میز
گزاشتم.....
صدای ممتدد بوق ماکرو نشون میداد که غذا حاضره....سریع رفتم دستگیره رو
برداشتم و کمی از خورشت رو توی ظرف کشیدم و روی میز گزاشتم.....
داشتم برنج رو توی دیس میکشیدم که صدای باربد رو شنیدم.....
_الو آرمان.....
..........
_عع ....تو چرا گوشی رو برداشتی گراز؟!
همون لحظه گوشی رو زد رو پخش....صدای پری فضا رو پر کرد:علیک
سلام....خجالت بکش مرتکیه مثلا تو دوماه دیگه بابا میشی باید بچه تربیت کنی این چه
طرز حرف زدنه....
باربد درحالی به سمت میز ناهار خوری میاومد و روی صندلی میشست گفت:دوماه
دیگه نه و یک ماه و دو هفته بعدشم زر نزن بابا مگه چمه....
_واقعا متاسفم واسه اون بچه ای که تربیتش به عهده تو و اون زن خلته....
_اوی اوی اوی شوخی ناموسی نکناااا به زنم چیزی گفتی نگفتی....
_خب بابا قورت نده منوووو هیولا....
باربد خنده ی کوتاهی کرد و گفت:داداشم کجاست؟!چرا تو گوشیشو برداشتی؟!
_ببخشید حواسم نبود باید به مهسا بگم بیاد گوشی شوهرمو جواب بده....
romangram.com | @romangraam