#الهه_غم
#الهه_غم_پارت_85

که فریادش بلند شد.

-دختره وحشی.

به طرف در زمین رفتم که موهامو گرفت افتادم زمین همون طوری کشوندم طرف دیوار.

سرم خیلی درد می کرد دستمو رو دستاس گذاشتم که یکم فشارشو کم کنه اما بدتر کرد یک زنجیر اون گوشه افتاده بود که یه طرفشو

برداشت به پام بست.

تعجب کردم یعنی چی چرا این کارو کرد انگار عقلم کار

نمی کرد.

یکم پامو کشیدم که دیدم اونطرف زنجیر به دیوار وصله.

-از اول هم نباید مثل آدم

باهات رفتار می کردم.

اما اصلا حرفشو نمی شنیدم تو خاطرات گذشتم غرق بودم.

آنیما:ولم کنید.

اما انگار نمی شنید فقط می خندیدن با صدای بلند

دو نفری دستمو گرفتن طرف

لونه سگا بردن.

اندختَنم اون تو با چشمای اشکی نگاشون می کردم.

آنیما:بزار...بزارین برم.

سهند:کجا حالا کارا باهات داریم.

دوتاشون دستمو گرفتن سهند اومد جلو قلاده یکی از سگا رو انداخت تو گردنم.

بغضم شکست.

یاد گذشته افتادم زمانی که عموم هام اومده بودن خونمون بچه‌هاشون چقدر اذیتم کردن.

من فقط بچه بودم نمی تونستم کاری انجام بدم

اما اونا قلاده سگ تو گردنم انداختن.

هنوز صداشون تو گوشمه که می گفتن هیچکس دوست نداره منم تو همون کودکیم با سادگی می گفتم نه بابا خیلی دوستم داره اگه بدونه

همچین کاری می کنین دعواتون می کنه.

هه بعد وقتی فهمید فقط گفت شوخی بود دوباره صدای مهند اومد.

-اینجا می مونی تا آدم بشی

حالا می خوای از دست من فرار کنی حتی نذاشتی یک روز از حرفم بگذره دختره حروم زاده.

با نفرت نگاشت کردم که یکی خوابوند تو گوشم نیشخند


romangram.com | @romangraam